قدری قدر شناس باشیم!
28 تیر 1398
وقتی بچه ها بابا بابامی گویند وقتی توی پارک میخورند زمین و بابا بلندشان میکند وقتی بابا دلش بیشتر از مامان برایشان می سوزد وقتی اشک های دخترانه اش را بابایش پاک میکند وقتی پسرکلمه تومرد شدی را از زبان بابا میشنود و ذوق میکند وقتی با گرفتن دست های بابا شب خوابش میبرد از فرزندان شهید شرمنده می شوم. حالا اوهست و یک قاب عکس و تمام زندگیش اوست و دستان بیجان پدر در پشت قاب عکسش اوهست و نبودن دستی که بلندش کند ونگاهی که به دنبالش می گردد اوهست اشک های خشک شده روی صورتش او هست و یک دنیا خاطره قدری قدر شناس باشیم #به قلم خودم