وقتی گفته میشه فاستبقواالخیرات
خیلی نکته داره ،گاهی تو زندگی روزمره خودمون از این امر غافل میشیم.
مثلا روز سرد برفی ،راهپیمایان 22 بهمن و انتظار ماشین
و ماشین هایی که سبقت بگیرند برای رساندن مسافران به مقصد حتی اگه بیراهه باشه مسیرشون
بعضي چيزها براي آدم وظيفه است.گاهي به اون وظيفه آگاهي داره و به خوبي انجام مي ده يا لااقل در حد توانش تمام سعيش را ميكنه.
گاهي هم بهش آگاهي نداره ؛كه بايد بيدار بشه؛
گاهي هم بيدار ولي خودش را به خواب زده ؛همون مصداق شعري هست كه هميشه تو بچگي هامون جزو افتخارات محسوب مي شد بخونيم (هركس كه نداندو بداند كه نداند در جهل مركب ابد دهر بماند)كه اين دسته افراد را بايد ولــــــــــــــــشــــون كرد.
راهپيمائي 22بهمن هم از همين وظايف است.اما امسال اين وظيفه رنگش حساس تر شده و حضور هم مهمتر شده است.
مثل واحد درسي كه اگه پاسش نكنيم سنوات ميشه.
راهپيمايي امسال يه نوع تجمع حضور سربازان حاج قاسم براي بيعت با رهبري.
ما ميخواهيم امسال يك مشت محكم شويم بر دهان اون هايي كه جرات حرف رودر رو را ندارند و پشت سر رجز ميخونند.
امسال ميخواهيم بگوييم فضا هاي مجازي و فيك ها و سايبري و….در مقابل حقيقت حضور ما لال خواهيد شد.
ميخواهيم بگوييم رهبرا امسال هم با سال هاي قبل فرق دارد
میدونین چرا آیت الله مجتهدی دوبار غذا خوردن؟؟؟؟!!!
یکی ازشاگردان آیت الله مجتهدی تعریف میکند که
یک روز با اصرار بعد از کلاس درس استاد را برای ناهار به منزل خودمون بردم، بعد از یک بار غذا کشیدن از من خواست دوباره برایشان غذا بکشم، خیلی تعجب کردم اما چیزی نگفتم، بعد از جمع کردن سفره طاقت نیاوردم از ایشان پرسیدم حضرت استاد ببخشید که ازتون این سوال رو میپرسم، آخه شما اهل غذا نیستید چطور دوبار غذا کشیدید؟ البته برای من باعث افتخار و خوشحالیست…
استاد فرمودند سوال رو از من کردی برو جوابشو از خانومت بگیر.
رفتم از همسرم پرسیدم موقع پختن غذا چه کردی؟ کمی فکر کرد و گفت باوضو بودم.
رفتم به ایشان گفتم خانومم باوضو بوده.
فرمودند اینکه کار همیشگی شان است، بپرس دیگر چکار کرده؟
رفتم پرسیدم، خانومم کمی فکر کرد و گفت وقتی داشتم غذا میپختم کمی باخودم روضه سیدالشهدا رو زمزمه کردم و قطره اشکی هم ریختم.
نزد استاد رفتم و اینرا گفتم.
لبخندی زدند و گفتند بله دلیل رفتارم این بود.
اگر نیت کنید ثواب اين غذاي امروز نذر يكي از ائمه شود،آنوقت هم آشپزي برايت دلنشين تر است،هم اينكه خانواده هر روز سر سفره يكي از ائمه نشسته اند.
بزرگی برای خانمهای کدبانو چند توصیه داشتند:
برای آشپزی هر روز به نیت معصوم آن روز غذا طبخ کنید مثلا روز جمعه که متعلق به امام عصر (عج)میباشد تمام وعده ها را به نیت آن حضرت آشپزی کنید
-ابتدا قبل از آشپزی وضو بگیرید
-هنگام وارد شدن به آشپزخانه بسم الله الرحمن الرحيم بگویید
-اگر دیدید کارهایتان زیاد است لاحول ولا قوه الا بالله بگویید
-هنگام روشن کردن آتش اجاق گاز بگویید اللهم اجرنا من النار (یعنی خدایا مرا از آتش دوزخت دور کن)
-هنگام استفاده از آب صلوات بر پیامبر (ص)بفرستید تا از شفاعتش بهرمند گردید واز اب حوض کوثر بنوشید
-اگر از میوه و سبزیجات وگوشت استفاده می کنید بگویید اللهم اسئلک الجنه (از خدواند در خواست بهشت کنید)
-هرچه را که با چاقو قطعه قطعه می کنید ذکر سبحان الله والحمدالله را بگویید
-هنگامی که کارهایتان به اتمام رسید شکر خدای رابجا آورید
واگر خسته شدید اعوذبالله گفته و بخدا پناه ببرید
که با این کار همیشه در حال ذکرخدواند هستید و کسی که در حال ذکر باشد مانند کسی است که در حال جهاداست که هم آشپزی می کنید وهم جهاد
دیشب یکهو برق رفت .چون گرمایش با پکیج ترس و دلهره از اینکه ای داد بیداد الان خونه یخچال میشه و همه قندیل میبندیم.خواب را ساعت 1و2 نصف شب از چشمانم ربود و اینگونه شد که تا ساعت5 صبح خوابم نبرد.اگرچه نیم ساعت بعد برق آمد و گرما به قوت خودش باقی بود.
صبح که سر کار بودم وقتی بچه ها میگفتند تا صبه واسه امتحان بیدار بودیم خوب در کشان می کردم.
راستی راستی ترس برادر مرگ است.
وقتی درشب از پشت پنجره بیرون ساختمان را نگاه میکنی تمام پنجره های آپارتمان ها روشن هستند.هاهایی روی پنجره میکنی و به رسم قدیم نقاشی روی بخار روی شیشه می کشی.
یک خانه و یک دود کش و ….
مسلمان نیست کسی که سیر بخوابد و همسایه اش گرسنه!
آنقدر سفارش به همسایه می کردند که گویی ارث میبرند!
وقتی از خانه بیرون می آیم در حد یک سلام!
گاهی نمیدانم همسایه کناریمان کیست؟؟
میگفت بعد از اینکه اثاثشان را بردند و رفتند متوجه شدم فرزندانش یتیم بودند و خیلی شب ها…..
میگفت حالا اشکم در می آید وقتی یادم می افتد بوی غذایم ساختمان را برمی داشت!!
حالا میفهمم چرا قدیمتر ها غذای بو داری که میپختند بشقابی راهم به همسایه های اطراف می دادند.
بویژه تو این اوضاع و احوال که….
همه چراغ های آپارتمان های شهر من روشن است .اما هر خانه و چراغی قصه خود را دارد.
ترس از گذر عمر و كيسه خالي!
مثل آدمي كه كيسه اش به دوشش هست و هر چي دوست داره توش ميندازه ؛بعد از گذشت مسافتي ذوق جمع كردن وسايل مورد علاقش كم رنگ ميشه .بعد متوجه مييشه اي دل غافل!!! اينايي كه جمع كرده كه اصلا دلخوشي يه زماني بودند و الان علاقه اي به اون ها ندارم !!
اينكه اون چيزايي كه تا حالا جمع كردم نميشه تا آخر با خودم بيارم چون خراب ميشه و امكان حملش نيست.
تو اين گيرو واگير تصميم مي گيره يه سري به كيسه رو كولت بزني ؛ميبيني اي داد بيداد !!!كيسه سوراخ بوده و تا حالا باد هوا حمل ميكرده!!!!
حال روز خيلي از ما هستش.جواني دنبال جمع و جور كردن چيزايي بوديم كه ذوق جواني ما بود و.قتي سني ازمون گذشت ديگه دوستش نداشتيم.
واسه يه چيزائي جون كنديم و تلاش كرديم كه اصلا واسه ما ماندگار نيستند و آخر هم با كيسه سوراخ راهي يه سفري ميشيم كه قرار بوده از اينجا توشه برداريم!!!!
بعد خودمون را ميزنيم به اون راه و ميگيم فكر نكنيد ها من جوونم و حالا حالا وقت دارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
منم جوونم حالا وقت دارم!!!!!!!!
تو مه كه چشم چشم را نمي ديد و برف روي زمين را پوشانده بود و ماشين گه گاهي ليز مي خوردو اين طرف و آنطرف مي رفت.خانم آهسته عرض خيابان را طي مي كرد و ميرفت تا خودش را به ان طرف برساند.وسط خيابان كه رسيد ماشين بوق بلندي برايش زد.داشتم فكر مي كردم الان هست كه خانم الفاظ ريز و درشتش را حواله راننده كند و بگه اي فلان فلان شده خودم كور كه نيستم خودم مواظبم و……………….
اما دستش را به نشانه ادب و تشكر روي سينه اش گذاشت وتشكر كرد و رفت به همين سادگي و ادب
اهالي كوثر بلاگ مي دانند,بعضي وبلاگ ها انقدر روان و پر هيجان مينويسند كه اگر هم نخواهي بهشون سر بزني انگشت مباركت قِل مي خوره و روي همون وبلاگ ايست قلبي مي كنه!!!!
به زبان خودش حرف می زد نگاهش که می کردی چند کلاسی بیشتر سواد نداشت همانطور که فرمان ماشین را می چرخاند شروع به صحبت کرد باید انتقام سختی بگیرند،حاج خانم (زنش را میگفت)میگفت اینقدر که برای حاج قاسم گریه کردی برای آقای خدا بیامرزت گریه نکردی!! آقای من یک نفر بود و برای من و بچه هاش بود مرد خوبی بود ولی برای خودمان. اما این مرد سردار برای اسلام بود.کار بلد بود یه دنیا ازش هراس داشتند کاره ای بود آدم بیشتر دلش میسوزد و همینطور ادامه داد. با خودم گفتم سردار سردار همه بود کار هایش به دل همه نشسته بود.دلمان برایش تنگ می شود.