????????????
????????????
در ايامى كه اميرالمؤ منين عليه السلام زمامدار كشور اسلام بود، اغلب به سركشى بازارها مى رفت و گاهى به مردم تذكراتى مى داد.
روزى از بازار خرمافروشان گذر مى كرد، دختر بچه اى را ديد كه گريه مى كند، ايستاد و علت گريه اش را پرسش كرد. او در جواب گفت: آقاى من يك درهم داد خرما بخرم، از اين كاسب خريدم به منزل بردم اما نپسنديدند، حال آوردهام كه پس بدهم كاسب قبول نمى كند.
حضرت به كاسب فرمود: اين دختر بچه خدمتكار است و از خود اختيار ندارد، شما خرما را بگير و پولش را برگردان.
كاسب از جا حركت كرد و در مقابل كسبه و رهگذرها با دستش به سينه على عليه السلام زد كه او را از جلوى دكانش رد كند.
كسانى كه ناظر جريان بودند آمدند و به او گفتند، چه مى كنى اين على بن ابيطالب عليه السلام است!!
كاسب خود را باخت و رنگش زرد شد، و فورا خرماى دختربچه را گرفت و پولش را داد.
سپس به حضرت عرض كرد: اى اميرالمؤ منين عليه السلام از من راضى باش و مرا ببخش.
حضرت فرمود: چيزى كه مرا از تو راضى مى كند اين است كه: روش خود را اصلاح كنى و رعايت اخلاق و ادب را بنمايى.
منابع
داستانها و پندها ۱/۴۶
بحار الانوار، ۹/۵۱۹
نامش جنیدی بود، از علمای ناصبی و دشمن سرسخت علویان. معلم على شش ساله شده بود، بعد از شهادت پدرش به دستور معتصم.
باید ارتباطش را با شیعیان قطع می کرد و به خیال خودش و معتصم میخواست همراه با کینهی اهل بیت اعتقادات ناصبی به او بیاموزد!
مدتی گذشت. حال علی را از او پرسیدند با لفظ کودک. عصبانی شد، گفت: ” کودک کدام است؟ در مدینه عالم تر از من سراغ دارید؟”
- نه
- به خدا قسم! هرچه می خواهم یادش بدهم، خودش می داند. ادامهاش را هم به من یاد می دهد. تمام قرآن را با تفسیر کامل میداند و با صدای خوش از حفظ می خواند. نمی دانم این همه علم را از کجا آورده، وقتی در میان دیوارهای سیاه مدینه بزرگ شده.
على شش ساله معلم خوبی بود برای معلمش. جنیدی، ناصبی سرسخت شد از دوستداران اهل بیت. آن هم سرسختانه.
? #امام_هادی (ع)
ولادت امام هادی مبارک?
تو شلوغی ِاربعين ديدم زنی با عبای عربی روبه روی حرم سيدالشهدا علیه السلام با لهجه و كلام عربی با ارباب سخن می گويد.
??عربی را میفهميدم؛ زنِ عرب میگفت : آبرويم را نبر، به سختی اذن زيارت از شوهرم گرفته ام…
بچه هايم را گم كردهام …
اگر با بچه ها به خانه برنگردم شوهرم مرا می كشد…
گريه می كرد و با سوزِ نجوايش اطرافيان هم گريه میكردند.
??كم كم لحن صحبتش تند شد:
تو خودت دختر داشتی…
جان سه ساله ات كاری بكن…
چند ساعت است گم كردهام بچههايم را.
? كمی به من برخورد كه چرا اين طور دارد با امام حسين(ع) حرف میزند.
ناگهان دو كودك از پشت سر عبايش را گرفتند…
يُمّا يُمّا میكردند…
زن متعجب شد…
?با خود گفتم لابد بايد الان از ارباب تشكر كند..!
بچه هايش را به او دادند، اما بی خيالِ از بچه های تازه پيداشده دوباره روبرویِ حرم ايستاد…
? شدت گريه اش بيشتر شد!!
همه تعجب كرده بوديم!
رفتم جلو و گفتم: خانم چرا هنوز گريه می كنی؟ خدا را شاكر باش!
? زن با گريه ی عجيبی گفت:
من از صاحب اين حرم بچه هایِ لالم را كه لال مادرزاد بودند خواسته ام، اما نه تنها بچه هايم را دادند، بلكه شفای بچه هايم را هم امضا كردند.?
#طنزانه
یادم هست اوایل طلبگی بود.یکی از دوستانمان عزیزی را از دست داده بود،گفتیم برای عرض تسلیت ودلجوئی به حضور شرفیاب شویم.
القصه گفتیم برای اینکه خالی از عریضه نباشد یکی از دوستان خوش سخن را با خودمان همراه کنیم. همه چیز داشت به خوبی پیش می رفت که وقت خدا حافظی شد و رفیق داغدار ما حرف از دلتنگی زدو که کاش عزیزم نمی رفت و من به جای او می رفتم و… که ناگه سخن دوست خوش سخنمان همه را متحیر و متعجب و(هر چه در این قسم در نظر بگیرید)کرد و دهان باز نموده جهت دلداری فرمود :ان شا الله هر چه زودتر شما هم به ایشان بپیوندید!!
نمی دانستم چشمان گرد شده خود را به کدامین قسمت عالم هستی بدوزم که بتوان لبخندم راکه حاکی از موج خنده ای در دلم بود را تا لحظاتی قایمش کنم وخلاصه بگذریم که نمی دانستیم از کدام در فرار کنیم و…… لذا این بخش از حدیث پیامبر را خوب یاد گرفته ام ،که می فرماید:
زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگويد درباره آن مى انديشد
تنبيه الخواطر ج 1 ، ص 106
و این سخن بزرگترها را که حاکی از دقت در کلام و عدم پر حرفی و حاضر جوابی است مدام تکرار میکن
حرف نزنی نمیگن تو لالی
فکر کنم بنده خدا از اون روز به بعد روزه سکوت گرفته باشه!!!
?برانگيختن حسّ انتقامجويى در انسان، از #شگردهای_شيطانى است،
?ولى پاسخ دادن بدیها با نيكى، از #سفارشات_الهى است.
? ادفع بالتى هى احسن… امّا ينزغنّك
✨✨✨✨✨
?? اگر به #سفارشات_خدا گوش کنیم؛
و حتی با اون کسی که بهمون بدی کرده رفتارِ شايسته و خوب داشته باشیم،?
ممکنه طرف دشمنی رو کنار نزاره و باهامون #دوست و رفیق نشه❌
?ولی حداقل، یه کمی حيا میکنه و شرمنده میشه.
?و این شرمندگی باعث میشه رفتارش بهتر بشه و شبیه رفتارِ یک #دوست بشه.?
? ادْفَعْ بِالَّتِی هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ (فصلت،آیه ۳۴)
✨ بدى را با نیکى دفع کن، ناگاه(خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است، گوئى دوست گرم و صمیمى است.
روايت شده است كه يكي از احبار (عالم وکاهن) يهود نزد ابوبكر آمد و به او گفت: آيا تو خليفه پيامبر اين امت هستي؟ پس به او گفت: ما در تورات مي خوانيم كه خلفاي پيامبران عالمترين امتهاي آنان هستند، به من بگو خدا كجا است؟ آيا در آسمان يا در زمين است؟ ابوبكر به وي گفت: او در آسمان بر روي #عرش است . آن مرد يهودي گفت: چرا زمين را خالي از او مي بينم و بر حسب اين قول، او در جايي به خصوص وجود دارد و در جاهاي ديگر نيست؟ ابوبكر گفت: اين سخن #زنديقان (كافران) است. برو گم شو و گرنه تو را مي كشم. آن عالم يهودي رفت، در حالي كه تعجب كرده بود و اسلام را تمسخر مي كرد. امير مؤمنان حضرت علي عليه السلام به او برخورد و گفت: اي يهودي! من سئوال تو را و پاسخي كه به تو داده شد را دانستم ما مي گوييم: خداي عز و جلّ مكان را خلق كرد، پس جايي ندارد و از اين كه در جايي بگنجد منزه است و او در همه جا هست، بي آن كه تماسي باشد يا جواري و علم او به آن چه در آنها است، احاطه دارد و هيچ چيز از آنها خالي از تدبير او نيست و من به تو در مورد اين كه: آن چه در يكي از كتابهاي شما آمده است، آن چه را كه من ذكر كردم، تصديق و تاييد مي كند، خبر مي دهم. پس اگر آن را دريابي، آيا به آ ن ايمان مي آوري؟ آن مرد يهودي گفت: بله. حضرت فرمودند: آيا در برخي از كتابهايتان اين را ديده اي كه موسي بن عمران عليه السلام روزي نشسته بود كه يكي از فرشتگان مشرق زمين نزد او آمد و حضرت موسي به وي گفت: از كجا آمده اي؟ گفت: از نزد خداي عز و جل. سپس فرشته اي از مغرب زمين نزد وي آمد و از او پرسيد: از كجا آمده اي؟ گفت: از آسمان هفتم به سوي تو آمده ام، از نزد خداوند متعال. پس از آن فرشته ديگري نزد او آمد و گفت: از زمين هفتم به سوي تو آ مده ام، از نزد خداي متعال. موسي عليه السلام گفت: منزه باد خدايي كه هيچ جايي از او خالي نمي شود و به جايي، نزديكتر از جاي ديگر نيست. آن مرد يهودي گفت: شهادت مي دهم خدايي جز الله وجود ندارد ، اين همان حق است و تو بر حق هستي و شايستگي تو براي خلافت پيامبرت، بيشتر از كسي است كه اين مقام را غصب كرده است. ارشاد، ص 108
بین این همه مُد جدیدا اینم مُد شده که هرجا میریم همه سرشون تو گوشیه ازشون ک میپرسی چیکار میکنی 99.9 درصد میگن داریم رمااااان میخونیم واااای نمیدونی چقد قشنگه داستانو که دیگه نپرسی بهتره چون اگه بپرسی به این میرسی که فلانی عاشق پسر هم کلاسیش شده از شانس بدش پسره عاشق یه دختر دیگس که باز اون دختره هم عاشق یکی دیگس و این قصه سر دراز دارد…. ?
خلاصه انقد عشق در عشق میشه که اخرش همه افسردگی میگیرن راهیه اونجایی میشن که نباید بشن
حالا این که اونا راهیه کجا میشن مهم نیست اخه اونا که وجود خارجی ندارن فقط ساخته ی ذهن یکیه که خیلی معنی کتابو نویسندگی رو نفهمیده مهم اون فلک زده ایه که داره این رمانو میخونه اونه که اخرش افسردگی میگیره و تا اخر عمرش غصه ی یه عده عاشق رو میخوره که هیچکدوم بهم نرسیدن…
اینو گفتم به این برسم که از این رمان خوندنا هیچی در نمیاد و فقط به خودمون و ذهن و اندیشه و روان و وقتمون آسیب میزنیم
شيخ الرئيس در آن عهدنامه خود می فرمايد: يكى از عهدهايى كه من با خدا بستم، اين است كه قصهها و رمانها و افسانههاى آلوده و هرزه را نخوانم. اينها انسان را مشوش می كند، و انسان را از حريم استقامت و علم و معارف باز می دارد. بو على می گويد: من با خدا عهد كردم اين حرفهاى آلوده و اين افسانهها و دروغها را نخوانم؛ اينهايى كه شوراننده انسان به راههاى غلط و نارواست. اينها انسان را از مسير انسانى به در می برد.
#طنز_جبهه
“من سيد نيستم، ولم كنيد”
عيد غدير كه مي شد خيلي ها عـ?ـزا مي گرفتند. لابد مي پرسيد چرا؟
به همين سادگي كه چند تا از بچه ها با هم قرار مي گذاشتند كه به يكي بگويند سيد…
البته كار كه به همين جا ختم نمي شد. ايستاده بوديم بيرون چادر كه يكدفعه مي ديديم چند نفر دارند دنبال يكي از برادرها مي دونـ?ـد، هي مي گويند: «وايسا سيدعلي كاريت نداريم.»
و او مرتب قسم مي خورد كه: «من سيدعلي نيستم، ولـ?ـم كنيد.
تا بالاخره مي گرفتندش و مي پريدند به سر و كله اش و به بهانه بوسيدن، آش و لاشش مي كردند و بعد هم هر چي داشت، از انگشتر و تسبيح و پول و مهر نماز، تا چفيه و حتي گاهي لباس، همه را مي گرفتند و از تنش به بهانه متبرك بودن بيرون مي آوردند.
جالب اينكه به قدري جدي مي گفتند: «سيد» كه خود شخص هم بعد كه ولش مي كردند، شك مي كرد و مي گفت: «راستي راستي نكند ما سيد هستيـ?ـم و خودمان خبر نداريــ?ـم!»
گاهي هم كسي پا پيش مي گذاشت و ضمانتش را مي كرد كه: «قول مي ده وقتي آمد تو چادر، عيدي بچه ها يادش نرود؛ ولو شده با يك سكه 20 ريالي» و او مي آمد، سكه را مي داد و غر مي زد كه: «عجب گيري افتاديم ها! بابا ما به كي بگيم كه سيد نيستیم»
صبح که از خیابان گذر میکنم تا به مقصد برسم.مجاهدین در راه خدا را میبینی !!!
اما به جای نارنجک وتفنگ در دست پلاستیک نان وپنیر دارند و گاهی هم ظرف ناهار.
منتظر هستند منتظر اتوبوس که او ن ها را نه به میدان رزم که به میدان کار ببردو تلاش کنند برای رزق و روزی حلال ان شا الله
«اَلکادُّ لِعِیالِهِ کَالْمُجاهدِ فی سَبیلِ الله؛[3] کسی که برای اداره زندگی خانواده اش تلاش می کند، مانند کسی است که در راه خدا جهاد می کند»
بحارالانوار، ج103، ص12.