تلنگر
تو شلوغی ِاربعين ديدم زنی با عبای عربی روبه روی حرم سيدالشهدا علیه السلام با لهجه و كلام عربی با ارباب سخن می گويد.
??عربی را میفهميدم؛ زنِ عرب میگفت : آبرويم را نبر، به سختی اذن زيارت از شوهرم گرفته ام…
بچه هايم را گم كردهام …
اگر با بچه ها به خانه برنگردم شوهرم مرا می كشد…
گريه می كرد و با سوزِ نجوايش اطرافيان هم گريه میكردند.
??كم كم لحن صحبتش تند شد:
تو خودت دختر داشتی…
جان سه ساله ات كاری بكن…
چند ساعت است گم كردهام بچههايم را.
? كمی به من برخورد كه چرا اين طور دارد با امام حسين(ع) حرف میزند.
ناگهان دو كودك از پشت سر عبايش را گرفتند…
يُمّا يُمّا میكردند…
زن متعجب شد…
?با خود گفتم لابد بايد الان از ارباب تشكر كند..!
بچه هايش را به او دادند، اما بی خيالِ از بچه های تازه پيداشده دوباره روبرویِ حرم ايستاد…
? شدت گريه اش بيشتر شد!!
همه تعجب كرده بوديم!
رفتم جلو و گفتم: خانم چرا هنوز گريه می كنی؟ خدا را شاكر باش!
? زن با گريه ی عجيبی گفت:
من از صاحب اين حرم بچه هایِ لالم را كه لال مادرزاد بودند خواسته ام، اما نه تنها بچه هايم را دادند، بلكه شفای بچه هايم را هم امضا كردند.?