قابل توجه اونایی که همیشه خودشون رو از همه سر تر میدونن
خدا از بندهای که متکبّر و مغرور باشه، خیلی بدش میاد،
إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (لقمان/۱۸)
خداوند هیچ متکبّرِ مغروری را دوست ندارد.
پیامبر اکرم(ص) هم، تکبر و غرور رو از صفاتِ افراد عاقل نمیدونه
بلکه میگه: مجنون_واقعی کسی است که
با تکبر راه میره.
و با گوشه چشم به مردم نگاه میکنه.
مردم از شرش در امان نیستند.
و هیچ امیدی هم به خیرش نیست.
الخصال، ج ۱، ص ۳۳۲
پس حتی اگر:
خیلی پولدارید
خیلی خوشگلید
خیلی خوش تیپید
تحصیلات عالیه دارید
بازم به خودتون مغرور نباشید
و به این نصیحتِ حضرت لقمان گوش کنید تا خدا دوستتون داشته باشه
لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (لقمان/۱۸)
پسرم! با بیاعتنایی از مردم روی مگردان،
و مغرورانه بر زمین راه مرو،
زیرا خداوند هیچ متکبّرِ مغروری را دوست ندارد.
فرم در حال بارگذاری ...
خدا فقط دوستانش را به خانهاش دعوت میكند!
مرحوم طبرسی در كتاب احتجاج خود آورده است: در یكی از سالها بر اثر نیامدن باران، شهر مكّه را بی آبی و خشك سالی فرا گرفته بود، آن چنان كه مردم سخت در مضیقه و تنگنای بی آبی قرار گرفته بودند.
لذا بعضی از شخصیّتها همانند: مالك بن دنیار، ثابت بنانی، ایّوب سجستانی، حبیب فارسی و… جهت نیایش و نیاز به درگاه خداوند متعال وارد مسجدالحرام شده و كعبه الهی را طواف كردند؛ ولیكن هر چه دعا و استغاثه كردند، نتیجه ای حاصل نشد و باران نیامد.
در همین بین، جوانی خوش سیما، غمگین و محزون وارد شد و پس از طواف و زیارت كعبه الهی، خطاب به جمعیّت كرد و فرمود: ای جماعت! آیا در جمع شماها كسی نیست كه مورد محبّت خدای مهربان باشد؟
جمعیّت گفتند: ای جوان! وظیفه ما دعا و درخواست كردن است و استجابت دعا بر عهده خداوند رحمان میباشد.
جوان فرمود: چنانچه یك نفر از شما محبوب پروردگار میبود، دعایش مستجاب میگردید؛ و سپس به آنها اشاره نمود كه از نزدیك كعبه كنار روید، و آن گاه خودش نزدیك آمد و سر به سجده الهی نهاد و چنین اظهار داشت:
«سَیِّدی بِحُبِّك لی إلاّ سَقَیْتَهُمُ الْغَیْثَ»
ای مولا و سرورم! تو را قسم میدهم به آن محبّت و دوستی كه نسبت به من داری، این مردم را از آب باران سیراب فرما.
ناگهان ابری پدیدار شد و همانند دهانه مشك، باران بر اهل مكّه و بر آن جمعیّت فرو ریخت. ثابت بنانی گوید: به او گفتم: ای جوان! از كجا دانستی كه خدایت تو را دوست دارد؟ فرمود: چنانچه خداوند كریم، مرا دوست نمیداشت، به زیارت خانهاش دعوتم نمیكرد؛ پس چون مرا به زیارت خود پذیرفته است؛ دوستم میدارد، و به همین جهت وقتی دعا كردم مستجاب شد. پس از آن، جوان اشعاری را به این مضمون سرود:
"هركه پروردگار را بشناسد و عارف به او باشد؛ ولی در عین حال خود را از دیگران بی نیاز نداند، شقی و بیچاره است.بنده خدا به غیر از تقوا و پرهیزكاری چه چیز دیگری میتواند برایش سودمند باشد؟
با این كه میداند تمامی عزّتها و سعادتمندیها و خوشبختیها تنها برای افراد باتقوا و پرهیزكار خواهد بود”
ثابت بنانی گوید: پس از آن از اهالی مكّه سؤال كردم كه این جوان كیست؟
گفتند: او علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب - یعنی امام سجّاد، زین العابدین - علیهم السّلام میباشد.
منبع: مستدرك الوسائل: ج 6، ص 209، ح 8، احتجاج طبرسی: ج 2، ص 149، ح 186.
سلام پس باید بگیم حاجی چقدر فراوان عاشق چه اندک آمد!
خدا قسمت ماها هم کنه بریم البته از نوع عاشق!
وای دو روز نیومدم چقدر مطلب گذاشتی. بابا مایه دار!
فرم در حال بارگذاری ...
در حالی که در دستانش دستکش بود با میله بلندی زباله های درون سطل آشغال را زیرو میکرد.خبر نداشت قبل از او سطل بارها زیرو رو شده بود .
تا مدتها شده بود دغدغه و باعث غصه همسرم،مرد و زن جوانی که با کمک هم و با عشق و اشتیاق داخل سطل را زیر و رو میکردند و هر چند باری که دستهایشان بالا و پایین میشده، برق چشمانشان مهتاب آن شب را خجالت زده میکرده و پرده اشک، چشمان همسرم را بی رونق،و بهانه های و راه و دلایل من هیچ فایده ای نداشت، فقط میگفت، تو مرد نیستی، از دل اون خبر نداری، شاید درست میگفت و یک مرد است که از دل یک مرد خبر دارد و شاید هم…
به خدا سطل زباله روبه رو مجتمع ما را هر نیم ساعت توسط افراد مختلف چک میشه
هر روز این صحنه ها رو میبینم و قلبم به درد میاد، خدایا کمکشون کن،
فرم در حال بارگذاری ...
در صف چند تا پسر ریزو درشت در ورزشگاه پسرانه ،یکی دوتا دختر بچه هم به چشم میخورد.
بازرس تربیت بدنی تازه ورزشگاه را ترک می کرد،برای بازرسی آمده بود!!!
ورزش ژیمناستیک هست و حرکات خاصه خودش.توضیح نمیدهم .!!!
مربیان جوان وتمرینات کششی و نرمش …….
ورزشگاه دخترانه دور از مسیر ماست ،دخترم را برای ورزش به اینجا آوردم و مربی پذیرفته.
مکالمه دوتا مادر کناریم بود که در گوشم زمزمه شد.
نمیدانم برای من قابل درک نبود ،ورزش کردن به چه قیمت!
تو دیگه چرا؟ تو که نماد عدالت و مساواتی چرا؟
چه این بار نامهربان و نا برابر قضاوت کردی! با توام “ترازو” آره با خود خودت، متانت، وقار، سنگینی، نجابت، را چطوری سنجیدی که با ژیمناستیک برابری کرد بی انصاف؟!
نمیدونم مامان با چه ترازویی ارزشهای دختر بچه معصومش را با ورزش قیاس کرده، که کفه ورزش را سنگین تر نشون داده
“ترازو دروغگو”
متاسفانه این جور مسائل زیاده، دکتر زن هست با همون تخصص ولی میرن پیش دکتر مرد، من خوشبختانه نون نمیگیرم ولی مرد و زن پشت سر هم،تو تاکسی زن و مرد نامحرم پیش هم میشینن و…..
حیا و عفت نمیدونم کجا رفته
فرم در حال بارگذاری ...
زندگی عاقلانه شروع میشود… آهسته آهسته عقل رنگ میبازد و عشق رنگ میگیرد اگر غلو نکنم بعضی جاها که عقل خودنمایی میکند عشق قایم میشود، خوب که نگاه کنی خیلی از کارهایی که تو پیچ و خم زندگی انجام میدهی عاقلانه که نیست هیچ، دیوانگی ست، دیوانگی که از عشق نشأت گرفته، هر کس یه جور دیوانه بازی میکنه، هر کس بیشتر عاشق باشه بیشتر دیوانه بازی میکنه، کدوم انسان عاقلی تو گرما تابستان یا تو سرما زمستان، صبح خروس خوان با رختخواب گرم و نرم خداحافظی میکنه، و غروب با سو سو ستاره ها برمیگرده، بگذریم از کلنجاری که با خلق الله داشته، کدوم عاقلی حاضر از شیره جان خود بگذرد تا یه نفر دیگه، ریشه بگیرد و… و… و… اگر بخوام رنگ های مختلف عشق را بنویسم، رنگین کمان، در مقابلش سر تعظیم فرود میآورد و این رنگ ها در هر مرحله از زندگی برای هر کس یه رنگ با تعبیر خودش یه روز قرمز، یه روز آبی، یه روز سبز حتی یه روز خاکستری و گاهی هم سیاه ولی خاکستری و سیاه هم جزء رنگ های، رنگین کمان عشق هستند هر چند دوستشون نداریم ولی سفید وقتی قشنگ که سیاه هم باشه و صورتی و زرد در کنار هم قشنگ میشه، و آبی و سبز در کنار هم پس زندگی قشنگ و پر از رنگ های خوشگل
#ازخود نوشته
نوشته اکرم شیرائی
خیلی قشنگ بود آجی
آفرین به تو و صدآفرین به نویسنده متن
قشنگه عزیزم اما چرا نوشتاری شروعش کردی بهد یهو گفتاری شدhttps://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/
ممنون از نظرتون.علممون بیشتر نبود.زحمت یکی از دوستان بود
فرم در حال بارگذاری ...
فرشته ها همین اطرافند
خانه بوی خوش و پاکی دارد.
غروب ها خسته که به خانه برمی گردی! بوی عطر قورمه سبزی خوش مزه فضای خانه را پر کرده است.
دنبال لباس هایت که میگردی !همه مرتب واتو شده در قفسه لباس ها است.
بچه ها هم تمیز و مرتبند.
در که میزنم ،کیفم جلوتر از خودم میرود که سنگینی اش را هرچند چند دقیقه ای حس نکنم.
صدای لبخندش؛ خستگی هایم را با خود می برد.
خانه آرامش دارد فرشته ای در خانه ماست.
صبح که از خواب بلند می شوی !بوی عطر نان تازه می آید و صدای دری که آرام بهم میخورد که خوابی در هم شکسته نشود.
غروب که می شود صدای خستگی هارا پشت در خانه حس میکنم اما نمی بینمش
شاخه گلی همیشه داخل گلدان است
بچه ها آرام بازی میکنند
دست هایش که روی شانه هایم میآید خیالم راحت راحت می شود.
خانه آرامش دارد خانه ما بی شک فرشته دارد.
تقدیم به همسران فرشته به مناسبت سالگرد خوشبخت ترین زوج عالم هستی
فرم در حال بارگذاری ...
دست دخترک در دست زن غریبه در پارک ،از این خانواده به آن خانواده این دختر شماست؟
که ناگهان بانویی از آن دور آرام آرام خودش را رساند و با کمال خونسردی کجا بود؟دختر من است
زن ناجی هم جزئیات را کامل تعریف کرد و در حالی که حسی شبیه زورو را در چشمانش میتوان دید بچه را تحویل مادرش داد.حالا شاید خانم زورو نمی دانست مصداق این حدیث امام رضا(علیه السلام)هم شده است.
هرکه اندوه ومشکلی را از مومنی دور کند ، خداوند در روز قیامت قلب اورا شاد میکند.کافی ،ج3،صفحه267
دنبال چه می گردیم وقتی ساده میتوان با انجام یک کار کوچک برای خود توشه ذخیره کنیم.
(#طنزانه
حالا نرید بچه ها را از وسط زمین بازی به زور بکشید و تو پارک بگردونید که این بچه کیه مثلا الکی گم شده،تا برایخودتون نیکی بخرید،مصادیق نیکی به خلق الله زیاده اشک بچه مردم را در نیارید)
نمیدونم تاسوعا بود یا عاشورا ،و عزاداریها به اوج خودش رسیده بود و به رسم هر سال خیابان های منتهی به مصلی پر بود از هیأت و دسته های عزاداری و اون موقع بود که من ناجی یه بچه شدم که هنوز صدای مامان مامانش در گوشم هست، وقتی دستش را توی دست مامانش که در صف منتظر گرفت نذری بود گذاشتم حس غیر قابل وصفی داشتم، الان هم که یادم میاد، موهای دستم در زاویه نود درجه قرار میگیرن ولی این هم خوب یادم که کلی پیش خودم غرو لند کردم که مامان چرا بچش را نذز، نذری کرده؟ البته من جای مامان نیستم و فقط گریه و مامان مامان گفتن اون طفل معصوم منجر به قضاوتم شد.
سلام یاد خاطرهای افتادم، چند سال پیش زن عموم با دوتا بچه کوچکش از روستا آمده بودخانه پدرم که آنروزهاسر قایم مقام مینشستن برود دکتر،صبح زود بود بچه ها خواب بودن، ما به خاطر اینکه بیدار نشن آهسته سر گرم کار بودیم، به یک بار دیدیم یکی از بچه ها که سه یا چهار سالش بود نیست،در خونه رو چه طور باز کرده بود ما همه حیران بودیم، وای با زبان روزه من وهمسرم، برادرم، مادر، پدرم، خواهرم از ساعت 9تا اذان ظهر دنبال این بچه گشتیم، کلانتری ها رو زیر ورو کردیم،داشتیم دیونه میشدیم، اذان ظهر شد همه نا امید وضو گرفتیم نزدیک حسینیه علی اصغر (ع)بودیم متوسل شدیم، صدای از کوچه آمد بیایید از کلانتری زنگ زدن، خلاصه این پسر عموی ما چون تو روستا عادت داشت بره بیرون رفته بوده داخل یه مغازه خوراکی و اونجا نشسته بوده و مردم رو نگاه میکرده، صاحب مغازه نکرده اول ببینه این بچه مال کیه دیگه خواسته بره خونه خوب حالا این بچه رو چکار کنه زنگ زده پلیس، خیلی روز بدی بود بیچاره زن عموم همش از ما معذرت خواهی میکرد
عزیزم اومدم نظر بنویسم خاطرات دوستان رو دیدم. پستت شده یادآوری خاطرات دوستان. خوب خیلی هم خوبه:)
خیلی بامزه گفتیدhttps://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/
فرم در حال بارگذاری ...
گاهی گل های کاغذهای ،گاهی گلدان های طبیعی
گاهی رنگ های روغنی ،گاهی رنگ های زندگی
گاهی سردی روزگار و نگاه غمگین زمینی، گاهی محبت وعشق وگرمی آسمانی
گاهی سردی بیرون و خیابون ،گاهی گرمی خونه
گاهی رستوران و فست فوت ، گاهی غذای گرم خونه
گاهی سردی نگاه و دل بی امید،گاهی نگاه ها ی پر مهرومنتظر
گاهی این موسیقی و اون موسیقی برای فرار از شنیدن صدای ناکوک زندگی
گاهی با این و با اون به جای باهم بودن
گاهی نگاهی به آسمان وگاهی نگاهی به زمین گاهی بارش بارانی وگاهی خشکی زمین این است رسم زندگی گاهی این و گاهی آن
اما در هر گاهی خدایی است ،خدایی که می شنود آوای گاه ها را
واقعا همیشه و همهجا خدا و درحال خدا
ممنون از مطلبت زیبایت آجی
ممنون از تو خواهری که به ما سر میزنی
چقدر این جمله قشنگه “اما در هر گاهی خدایی است، خدایی که می شنود آوای گاه ها را”
ممنون شما هم با کلام قشنگت به ما روحیه دادی.
فرم در حال بارگذاری ...
#یک_دقیقه_مطالعه_و_تفکر?
?از شیخ بهایی پرسیدند:
“سخت می گذرد"
چه باید کرد؟
گفت: خودت که می گویی
سخت “می گذرد”
سخت که “نمی ماند"!
پس خدارا شکر که “می گذرد” و “نمی ماند".
امروزت خوب یا بد “گذشت”
و فردا روز دیگری است…
قدری شادی با خود به خانه ببر…
راه خانه ات را که یاد گرفت،
فردا با پای خودش می آید
فرم در حال بارگذاری ...
خطر_نفس
هیچوقت خودمون رو زیادی تحویل نگیریم، و فکر نکنیم خیلی آدم خوبی هستیم.
اصلاً شرط کمال اینه که، اگر همه مردم ما رو کامل دونستند، ما خودمون رو کامل ندونیم، و مدام این نفس سرکش رو سرزنش کنیم.
خطرِ هوای نفس رو جدّی بگیریم.
در روایات به ما گفتند: “راضی بودن از نفس، بزرگ ترین دام شیطان است.”
پیغمبری مثل یوسف، با اونهمه پاکی میگه: «مٰا أُبَرِّئُ نَفْسِی» من خودم و نفس خودم رو تبرئه نمیکنم، و اگر هم گناه نکردم لطف خدا بوده:
وَ مٰا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ اَلنَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ (یوسف/۵۳)
من نفس خود را تبرئه نمیکنم، چرا که نفسِ آدمی بدون شک، همواره به بدی امر میکند، مگر آن که پروردگارم رحم کند، که همانا پروردگار من آمرزنده مهربان است.
اگر رحمت و لطف خدا نباشه، و یک لحظه به حال خودمون رها بشیم، سقوط حتمی است.
فرم در حال بارگذاری ...