تا دیر نشده توبه کنیم
در کتاب هماى سعادت نجيب الدين كه از علماى بزرگ زمان خودش بوده است نقل مى فرمود
يك شب در قبرستان بودم؛ ديدم چهار نفر بطرف قبرستان مى آيند و يك جنازه اى روى دوششان است..من جلو رفته و از آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم اين عمل شما به من اينطور مى رساند كه شما انسانى را كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد كه كسى از راز و اسرارتان سر در نياورد.
گفتند اى مرد خيال بد نكن زيرا مادرش با ماست. ديدم پيرزنى جلوآمد.
گفتم اى مادر چرا نيمه شب جوانت را به قبرستان آورده اى؟
گفت چون جوان من معصيت كار بوده خودش چند وصيت كرده..
اول چون من از دنيا رفتم طنابى بگردنم بينداز و مرا در خانه بكش و بگو خدايا اين همان بنده گريزپا و معصيتكارى است كه بدست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته و نزد تو آوردم به او رحم كن..
دوم جنازه ام را شبانه دفن كن كه كسى بدن مرا نبيند و از جنايات من ياد كند و معذب شوم.
سوم اينكه بدنم را خودت دفن كن و لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و به من عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من توبه كرده ام و از كرده هايم پشيمانم ولى تو اين وصيتهاى مرا انجام بده.
وقتى كه جوانم از دنيا رفت ريسمانى بگردنش بستم و او را كشيدم ناگهان صدائى بلند شد و گفت “اَلا اِنَّ اَوْلِياء اللّه هُمُ الْفائِزُون” با بنده گنه كار ما اينطور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم!!
خوشحال شدم كه توبه او پذيرفته شده و او را بطرف قبرستان آوردم؛ من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در قبر گذاشتم همينكه خواستم لحد را بچينم آيه اى را شنيدم كه بگوشم رسيد: “الا ان اولياء اللّه هم الفائزون”
از اين داستان اينطور نتيجه ميگيريم كه توبه شخص گنه كار مورد قبول واقع شده و خدا دوست ندارد بنده گنه كارش كه توبه كرده مورد اهانت قرار بگیرد.