به همين سادگي و ادب
04 بهمن 1398
تو مه كه چشم چشم را نمي ديد و برف روي زمين را پوشانده بود و ماشين گه گاهي ليز مي خوردو اين طرف و آنطرف مي رفت.خانم آهسته عرض خيابان را طي مي كرد و ميرفت تا خودش را به ان طرف برساند.وسط خيابان كه رسيد ماشين بوق بلندي برايش زد.داشتم فكر مي كردم الان هست كه خانم الفاظ ريز و درشتش را حواله راننده كند و بگه اي فلان فلان شده خودم كور كه نيستم خودم مواظبم و……………….
اما دستش را به نشانه ادب و تشكر روي سينه اش گذاشت وتشكر كرد و رفت به همين سادگي و ادب