وقتی غذا سر می رود زیرش را کم میکنیم تا آرام آرام پخته شود
وقتی عصبانی میشوی هم شعله خشمت را کم کن و آرام آرام با طرف مقابلت صحبت کن
اَلصَّرعَةُ كُلُّ الصَّرعَةِ الَّذى يَغضبُ فَيَشتَدُّ غَضَبُهُ وَ يَحمَرُّ وَجهُهُ وَ يَقشَعِرُّ شَعرُهُ فَيَصرَعُ غَضَبَهُ؛
كمال دليرى آن است كه كسى خشمگين شود و خشمش شدّت گيرد و چهره اش سرخ شود و موهايش بلرزد، امّا بر خشم خود چيره گردد.
نهج الفصاحه ص 549 ، ح 1872
کیف کلاس اولش را خریده بود ،ذوق زده بود انگار دنیا را خریده بود همان پلاستیک بزرگش را با انکه به شانه اش انداخته بود تا زمین کشیده می شد.
وقتی در مغازه رفت تا پیکسلی برای کیفش بخرد و بچسباند روی کیفیش لبخند باب اسفنجی انتخاب کرد، ناگهان چشمش به پیکسل شهدا افتاد .
باذوق و شوق گفت پیکسل شهدا برای کیفم میخرم.
شهدا قهرمان زندگیش بودند……..
اینکه چند خط نوشته میشه مهم نیست ،گاهی با دو حرف هم احساسات و اندیشه ات رسوا می شود
هِی….
حوصله ام سر رفته بود و شروع کردم وب گردی گفتم یه اسم جدیدم برای وبلاگ انتخاب کنم.هر اسمی که به ذهنم می رسید در بلاگفا ثبت شده بود.
حتی اسم خیلی از وبلاگ ها رده اول کوثر بلاگ که تا حالا فکر میکردم چقدر جدید و خلاقانه است!!!
بعضی از وبلاگ ها را که باز می کردم خیلی مطالبش دستنویس قشنگی را گذاشته بود.اما به روز رسانی ها همه مال سه چهار سال پیش بودیاد گورستان ها افتادم.
حوصله ام بیشتر سر رفت و کمی علاقه ام سرد شد و اینطور بود امار وبلاگم روبه بالا رفتن کرد.
وقتی رفت بالا متوجه شدم کوثربلاگی ها هنوز زنده اند.
#طنزانه
یادم هست اوایل طلبگی بود.یکی از دوستانمان عزیزی را از دست داده بود،گفتیم برای عرض تسلیت ودلجوئی به حضور شرفیاب شویم.
القصه گفتیم برای اینکه خالی از عریضه نباشد یکی از دوستان خوش سخن را با خودمان همراه کنیم. همه چیز داشت به خوبی پیش می رفت که وقت خدا حافظی شد و رفیق داغدار ما حرف از دلتنگی زدو که کاش عزیزم نمی رفت و من به جای او می رفتم و… که ناگه سخن دوست خوش سخنمان همه را متحیر و متعجب و(هر چه در این قسم در نظر بگیرید)کرد و دهان باز نموده جهت دلداری فرمود :ان شا الله هر چه زودتر شما هم به ایشان بپیوندید!!
نمی دانستم چشمان گرد شده خود را به کدامین قسمت عالم هستی بدوزم که بتوان لبخندم راکه حاکی از موج خنده ای در دلم بود را تا لحظاتی قایمش کنم وخلاصه بگذریم که نمی دانستیم از کدام در فرار کنیم و…… لذا این بخش از حدیث پیامبر را خوب یاد گرفته ام ،که می فرماید:
زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگويد درباره آن مى انديشد
تنبيه الخواطر ج 1 ، ص 106
و این سخن بزرگترها را که حاکی از دقت در کلام و عدم پر حرفی و حاضر جوابی است مدام تکرار میکن
حرف نزنی نمیگن تو لالی
فکر کنم بنده خدا از اون روز به بعد روزه سکوت گرفته باشه!!!
پشت پرده اتاق قایم شده بود نگاهی از ترس داشت (چون میدانست مامان میتونه اونا از خیلی چیزها محروم کنه،اونا تنبیه کن،اونا دعواکنه،مامان قدرت این کار را داشت)
نگاهی از امید داشت(مامان مرا دوست دارد،حتما مرا می بخشد)
کمی به جلو می آمد اما شرمنده و خجالت زده محبت ها و اون همه سفارشات مامان بود.که مبادا خرابکاری کنی یا دست به چیزی بزنی.
اما کم کم جلو اومد با زیرکی خواستی گفت:مامان جون من تورا خیلی دوست دارم ,می دونم گفته بودی خرابکاری نکنم ،اما گول خوردم،من را میبخشی ؟
اگه من را ببخشی قول میدم دیگه تکرار نکنم.
(بعد با زبان کودکیش شرح میده که یکی از توپک های پرده را کنده وریش ریش کرده)
ما هم وقتی گناهی میکنیم
پشیمان باشیم
باید میان خوف و رجا باشیم.از آخرتمون بترسیم و امید به رحمت خدا داشته باشیم..(یحذرالاخره و یرجورحمه ربه)زمر،آیه9
با خودمون بگیم من خدا را دوست دارم وخدا هم مرا دوست دارد.
اگر بنده هایی که به من پشت می کنند بدانند که چقدر به آنان اشتیاق دارم از شوق خواهند مرد.حدیث قدسی
وخداوند خودش فرموده
:ان الله یحب التوابین
بدونیم خداوند قادر به هر کاری است
﴿…إِنَّ اللَّه عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ: … خداوند بر هر چیز تواناست﴾ (البقره/20)
یاد آوری کنیم نعمت های خدارا
«وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ»؛7 و به ياد آريد نعمتهاي خدا را بر خود.
بعد بریم جلو جلوی جلو یه سجاده بندازیم سرمون را بزاریم به سجده تا دلمون را آسمونی کنیم
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: نزدیكترین حالت بنده به خدا وقتی است كه در حال سجده باشد و گریه كند.كافی، ج2، ص 483.
بگیم خدا قول میدم تکرار نکنم و جبران کنمواینبار قول قول قول
حضرت پیغمبر - صلی الله علیه و آله - فرمود که: «در عقب هر گناهی عبادت کن تا آن را محو کند»
دیشب پسرم میپرسید:
مامان اگه جای حضرت ابراهیم بودی توهم گوش می کردی به خدا و سرم را میبردی؟
.
.
.
عجب آزمایش سختی کرده است خدا ابراهیم سلام الله را!!
مفهوم کلام امام رضا (ع)که می فرمایندهروقت خواستگار خوبی داشتی ولی فقیر بود راضی به این ازدواج باش. ولی چقدر به این حدیث عمل میشه. تا خونه و ماشین و وسایل آقا پسر تکمیل نباشه کدام جواب مثبت.حالا دختر خانم و درد دل خانوادش بماند.
امشب بدبختی پسرها را میگیم.
بیچاره پسر ها ! با هزار آرزو و امید و البته جیب خالی و یک گلدان گل و جعبه شیرینی و کت و شلوار بعضا قرضی به پشتوانه اخلاق و ادب و ایمانش راه می افته میره خواستگاری!
کار نداره ولی پشتکار داره،یعنی میتونه گلیمش را از آب بکشه!
اهل مسجد ونماز و روزه و هیئت هم هست وخیلی خوش اخلاق و درسش را خونده و اهل دود و دمه هم نیست!
خونه و ماشینم نداره ولی کمکش می کنیم یه زندگی ساده را سرپا کنه. خرج عروسیشم بزاره واسه پول پیش خونش.
خدا وکیلی کی زنش میشه؟؟؟
چند وقت پیش پسر جوانی مضمون همین حدیث را به دست گرفته بود و از ما می پرسید پس چرا کسی به این چیزها عمل نمی کند؟چرا اینقدر تناقض هست؟باور کنید اومده بود دم در حوزه!!!
خانمم یکم کوتاه بیایید از این خواسته ها و جنگولک بازی های مراسم عروسی و دیجی و رقص نور و فرش متحرک و ….و عقد و نامزدی و نمیدونم هزار ریخت وپاش دیگه!!! از ما گفتن بود !چند سال بعد نیای بگی هنوز مجردی
خدا کند که نیایی گفتم آقاجان تا فردانیا و مرا مهلت بده تا سربازت شوم تافردا نیا ومرا مهلت بده دستی درگوشیم ببرم و فایل هایی که دلت را می شکند حذف کنم گفتم تا فردا نیا ومرا مهلت بده تا قاب های زنگار گرفته ریا و کذب و دروغ را از قلبم پاک کنم گفتم تا فردا نیاو مرا مهلت بده تا خانه تکانی کنم شهر را از روسری های سفید گفتم تا فردا نیا ومرا مهلت بده آخر من نان و نمکت را خورده ام و هنوز برایت کاری نکرده ام گفتم تا فردا نیاومرا مهلت بده تا حلالیت بطلبم از دل هایی که شکسته ام و غافل بودم که دل تورا هم شکسته ام گفتم تا فردا نیاو مرا مهلت بده……. . . . فردا ها آمدند ورفتند وفردای من هنوز نیامده وتو چه کریمانه مرا مهلت داده ای نگاه کردم دیدم هزار و اندی سال از هجرت میگذرد و هنوز نیامدی خوب که گوش کردم دیدم همه ی شهر نجوا میکنند تا فردا نیا ومرا مهلت بده تا……
دیدید میگن، یه رفیق شهید داشته باشیدبهش توسل کنید و ازش درس بگیرید. من که برادر نداشتم ،گفتم به جای رفیق شهید ، برادر شهید من شاید سال گذشته بود ،درست یادم نیست! بچه های حوزه یه سری کاغذکه بخشی از وصیت شهید را داشت با عکس های شهدای مختلف درست کرده بودند و با عنوان تفال به شهدا بین طلاب توزیع میکردند وهرکس یه شهید و بخشی از وصیتش نصیبش می شد. منم یه دونه برداشتم وبا خودم گفتم اینم برادر شهید من! راستش را بگم قلبی نبود ،همین جوری گفتم و تمام و یادم رفت.یادم رفت برادرم را! اما برادر شهیدم مرا شرمنده کرد! درحقم برادری کرد. جهت ایده از یه کار فرهنگی نامه ای ازیک شهید با عکسش و یه تزیین خوشکل رسید دستم که درستش کنیم و به مناسبت فرهنگی بین دخترای شهرمون توزیع کنیم.بخشی از حرفای خودمونی یه شهید بود .عجیب به دل می نشست. غرق نوشتش بودم وخیلی به عکس شهید دقت نکردم. این برگه چند روزی دستم بود،تا اینکه امروزاومدم روی برگه راببینم تا ایده بگیرم…….. اشکم در اومد اون برادر شهیدم بود. یادی از من کرده بود، آخه من فراموشش کرده بودم. #به قلم خودم