من برادرم را فراموش کرده بودم!
دیدید میگن، یه رفیق شهید داشته باشیدبهش توسل کنید و ازش درس بگیرید. من که برادر نداشتم ،گفتم به جای رفیق شهید ، برادر شهید من شاید سال گذشته بود ،درست یادم نیست! بچه های حوزه یه سری کاغذکه بخشی از وصیت شهید را داشت با عکس های شهدای مختلف درست کرده بودند و با عنوان تفال به شهدا بین طلاب توزیع میکردند وهرکس یه شهید و بخشی از وصیتش نصیبش می شد. منم یه دونه برداشتم وبا خودم گفتم اینم برادر شهید من! راستش را بگم قلبی نبود ،همین جوری گفتم و تمام و یادم رفت.یادم رفت برادرم را! اما برادر شهیدم مرا شرمنده کرد! درحقم برادری کرد. جهت ایده از یه کار فرهنگی نامه ای ازیک شهید با عکسش و یه تزیین خوشکل رسید دستم که درستش کنیم و به مناسبت فرهنگی بین دخترای شهرمون توزیع کنیم.بخشی از حرفای خودمونی یه شهید بود .عجیب به دل می نشست. غرق نوشتش بودم وخیلی به عکس شهید دقت نکردم. این برگه چند روزی دستم بود،تا اینکه امروزاومدم روی برگه راببینم تا ایده بگیرم…….. اشکم در اومد اون برادر شهیدم بود. یادی از من کرده بود، آخه من فراموشش کرده بودم. #به قلم خودم