پدرم روانشناسی نخوانده بود و خیلی هم تو وادی سبک و سیاق و متد های روانشناسی نبود.اصلا زمان کودکی ما خیلی مد نبود.اما پدرم روانشناس خوبی بود.
با اینکه سواد آکادمیک نداشت و به قول خودش تا کلاس ششم ،هفتم خوانده بود.اما بسیار اهل خواندن کتاب های مذهبی وقرآن و احکام بود.
عشق به قرآن و فراگیری علوم قرآنی و حوزوی را مدیون اوهستم.
یادم می آید همیشه از ما احکام می پرسید.دورهم جمعمان می کرد و می گفت :هرکس جواب این را بلد هست سریع بگوید.من گاهی برای اینکه از خواهرهایم عقب نمانم .می رفتم ومبحث بعدی را سریعتر می خواندم.تا زودتر از بقیه جواب دهم.
گاهی پدر از مباحث گذشته هم سوال میکرد تا بداند یادمان نرفته.
قرآن را با اینکه کامل و با صوت بلد بود برای ما بعضی کلمات را غلط میخواند تا ما از او غلط بگیریم.و حواسمان جمع باشد.
هنگام ماه رمضان که دیگر هیچ.
اینگونه بود که از کودکی که مسجد می رفتیم شکیات نماز را خیلی خوب بلد بودیم.
پدرم حق ما را ادا کرد.خدا حفظش کند.خدا کند ما هم بتوانیم.
وَحَقُّ الْوَلَدِ عَلَی الْوَالِدِ أَنْ یُحَسِّنَ اسْمَهُ وَیُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَیُعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ….» «…و حق فرزند بر پدر آنکه نام نیکو بر فرزند نهد، خوب تربیتش کند، و او را قرآن بیاموزد.» (نهج البلاغه، حکمت۳۹۹)
حالا در عصر ما چقدر والدین حق فرزندانشان را ادا میکنند.اون از اسم های جور واجور غیر قابل تلفظ
دغدغه اصلی کلاس زبان و نقاشی و…شده ،دغدغه آموزش قرآن واحکام و…اگر دغدغه باشد فرع قرار گرفته.بر عکس تاکیدات اسلام.
حالا وقتی حق فرزندان ادا نشود و تربیت دینی خوب نباشد تصور کنید رعایت حقوق والدین را!!!!
ویژه طلاب مدرسه
وقتی اعلام می کنیدسر قراری باشید
وقتی اعلام می کنید تو جلسه ای باشید
وقتی قول میدید که کمکمون باشید
یعنی شما هستید
یعنی روحرفتون حساب شده
یعنی هزینه شده
مگه این آیه قرآن نیست.که به دیگران توصیه اش می کنیم.
و اوفوا بالعهد ان العهد کان مسئوولا (سوریه اسراء آیه 34)؛ به عهد و پیمن وفا کنید زیرا عهد و پیمان مورد بازپرسی است".
حالا تصور کنید به جهت پیمان شما ،متحمل هزینه شده باشیم.هزینه ای که حق همه هست.
دیگه حرفی ندارم
دوستی می گفت :خانه ما همیشه مهمان دارد،چون همسرم فرزند بزرگ است هرکس از هر شهر و روستایی میاد خونه ما.
کمی خسته بود ولی به رویش نمی آورد.
چون به این روایت حضرت محمد (ص)خوب واقف بود.
داستانهای_بحارالانوار
زنی بود که مهمان دوست نداشت…!!
روزی همسر او به نزد حضرت محمد(صل الله علیه و آله وسلم)میرود و بازگو میکند که همسر من مهمان دوست ندارد…!!!
حضرت محمد به مرد میگوید:
برو و به همسرت بگو من فردا مهمان شما هستم…
فردای آنرور حضرت محمد مهمان آن زن و مرد میشود…
هنگام رفتن از آن خانه زن میبیند که پشت عبای حضرت محمد(ص) پر از مار و عقرب است.
زن فریاد میزند یا محمد(ص)
عبای خود را بیرون بیاورید…
حضرت محمد(ص)* می فرمایند “…
اینها قضا و بلای خانه شما است که من می برم…
پس مهمان حبیب خداست و از روزی اهل خانه کم نمیشود و قضا و بلای اهل خانه را با خود می برد.
وَ لاَ لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْد بَابَ الدُّعَاءِ وَيُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الاِْجَابَةِ
چنين نيست كه خداوند باب دعا را به روى كسى بگشايد و باب اجابت را به رويش ببندد»;
حکمت ۴۳۵
قابل توجه اونایی که همیشه خودشون رو از همه سر تر میدونن
خدا از بندهای که متکبّر و مغرور باشه، خیلی بدش میاد،
إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (لقمان/۱۸)
خداوند هیچ متکبّرِ مغروری را دوست ندارد.
پیامبر اکرم(ص) هم، تکبر و غرور رو از صفاتِ افراد عاقل نمیدونه
بلکه میگه: مجنون_واقعی کسی است که
با تکبر راه میره.
و با گوشه چشم به مردم نگاه میکنه.
مردم از شرش در امان نیستند.
و هیچ امیدی هم به خیرش نیست.
الخصال، ج ۱، ص ۳۳۲
پس حتی اگر:
خیلی پولدارید
خیلی خوشگلید
خیلی خوش تیپید
تحصیلات عالیه دارید
بازم به خودتون مغرور نباشید
و به این نصیحتِ حضرت لقمان گوش کنید تا خدا دوستتون داشته باشه
لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (لقمان/۱۸)
پسرم! با بیاعتنایی از مردم روی مگردان،
و مغرورانه بر زمین راه مرو،
زیرا خداوند هیچ متکبّرِ مغروری را دوست ندارد.
خدا فقط دوستانش را به خانهاش دعوت میكند!
مرحوم طبرسی در كتاب احتجاج خود آورده است: در یكی از سالها بر اثر نیامدن باران، شهر مكّه را بی آبی و خشك سالی فرا گرفته بود، آن چنان كه مردم سخت در مضیقه و تنگنای بی آبی قرار گرفته بودند.
لذا بعضی از شخصیّتها همانند: مالك بن دنیار، ثابت بنانی، ایّوب سجستانی، حبیب فارسی و… جهت نیایش و نیاز به درگاه خداوند متعال وارد مسجدالحرام شده و كعبه الهی را طواف كردند؛ ولیكن هر چه دعا و استغاثه كردند، نتیجه ای حاصل نشد و باران نیامد.
در همین بین، جوانی خوش سیما، غمگین و محزون وارد شد و پس از طواف و زیارت كعبه الهی، خطاب به جمعیّت كرد و فرمود: ای جماعت! آیا در جمع شماها كسی نیست كه مورد محبّت خدای مهربان باشد؟
جمعیّت گفتند: ای جوان! وظیفه ما دعا و درخواست كردن است و استجابت دعا بر عهده خداوند رحمان میباشد.
جوان فرمود: چنانچه یك نفر از شما محبوب پروردگار میبود، دعایش مستجاب میگردید؛ و سپس به آنها اشاره نمود كه از نزدیك كعبه كنار روید، و آن گاه خودش نزدیك آمد و سر به سجده الهی نهاد و چنین اظهار داشت:
«سَیِّدی بِحُبِّك لی إلاّ سَقَیْتَهُمُ الْغَیْثَ»
ای مولا و سرورم! تو را قسم میدهم به آن محبّت و دوستی كه نسبت به من داری، این مردم را از آب باران سیراب فرما.
ناگهان ابری پدیدار شد و همانند دهانه مشك، باران بر اهل مكّه و بر آن جمعیّت فرو ریخت. ثابت بنانی گوید: به او گفتم: ای جوان! از كجا دانستی كه خدایت تو را دوست دارد؟ فرمود: چنانچه خداوند كریم، مرا دوست نمیداشت، به زیارت خانهاش دعوتم نمیكرد؛ پس چون مرا به زیارت خود پذیرفته است؛ دوستم میدارد، و به همین جهت وقتی دعا كردم مستجاب شد. پس از آن، جوان اشعاری را به این مضمون سرود:
"هركه پروردگار را بشناسد و عارف به او باشد؛ ولی در عین حال خود را از دیگران بی نیاز نداند، شقی و بیچاره است.بنده خدا به غیر از تقوا و پرهیزكاری چه چیز دیگری میتواند برایش سودمند باشد؟
با این كه میداند تمامی عزّتها و سعادتمندیها و خوشبختیها تنها برای افراد باتقوا و پرهیزكار خواهد بود”
ثابت بنانی گوید: پس از آن از اهالی مكّه سؤال كردم كه این جوان كیست؟
گفتند: او علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب - یعنی امام سجّاد، زین العابدین - علیهم السّلام میباشد.
منبع: مستدرك الوسائل: ج 6، ص 209، ح 8، احتجاج طبرسی: ج 2، ص 149، ح 186.
در حالی که در دستانش دستکش بود با میله بلندی زباله های درون سطل آشغال را زیرو میکرد.خبر نداشت قبل از او سطل بارها زیرو رو شده بود .
در صف چند تا پسر ریزو درشت در ورزشگاه پسرانه ،یکی دوتا دختر بچه هم به چشم میخورد.
بازرس تربیت بدنی تازه ورزشگاه را ترک می کرد،برای بازرسی آمده بود!!!
ورزش ژیمناستیک هست و حرکات خاصه خودش.توضیح نمیدهم .!!!
مربیان جوان وتمرینات کششی و نرمش …….
ورزشگاه دخترانه دور از مسیر ماست ،دخترم را برای ورزش به اینجا آوردم و مربی پذیرفته.
مکالمه دوتا مادر کناریم بود که در گوشم زمزمه شد.
نمیدانم برای من قابل درک نبود ،ورزش کردن به چه قیمت!
زندگی عاقلانه شروع میشود… آهسته آهسته عقل رنگ میبازد و عشق رنگ میگیرد اگر غلو نکنم بعضی جاها که عقل خودنمایی میکند عشق قایم میشود، خوب که نگاه کنی خیلی از کارهایی که تو پیچ و خم زندگی انجام میدهی عاقلانه که نیست هیچ، دیوانگی ست، دیوانگی که از عشق نشأت گرفته، هر کس یه جور دیوانه بازی میکنه، هر کس بیشتر عاشق باشه بیشتر دیوانه بازی میکنه، کدوم انسان عاقلی تو گرما تابستان یا تو سرما زمستان، صبح خروس خوان با رختخواب گرم و نرم خداحافظی میکنه، و غروب با سو سو ستاره ها برمیگرده، بگذریم از کلنجاری که با خلق الله داشته، کدوم عاقلی حاضر از شیره جان خود بگذرد تا یه نفر دیگه، ریشه بگیرد و… و… و… اگر بخوام رنگ های مختلف عشق را بنویسم، رنگین کمان، در مقابلش سر تعظیم فرود میآورد و این رنگ ها در هر مرحله از زندگی برای هر کس یه رنگ با تعبیر خودش یه روز قرمز، یه روز آبی، یه روز سبز حتی یه روز خاکستری و گاهی هم سیاه ولی خاکستری و سیاه هم جزء رنگ های، رنگین کمان عشق هستند هر چند دوستشون نداریم ولی سفید وقتی قشنگ که سیاه هم باشه و صورتی و زرد در کنار هم قشنگ میشه، و آبی و سبز در کنار هم پس زندگی قشنگ و پر از رنگ های خوشگل
#ازخود نوشته
نوشته اکرم شیرائی
فرشته ها همین اطرافند
خانه بوی خوش و پاکی دارد.
غروب ها خسته که به خانه برمی گردی! بوی عطر قورمه سبزی خوش مزه فضای خانه را پر کرده است.
دنبال لباس هایت که میگردی !همه مرتب واتو شده در قفسه لباس ها است.
بچه ها هم تمیز و مرتبند.
در که میزنم ،کیفم جلوتر از خودم میرود که سنگینی اش را هرچند چند دقیقه ای حس نکنم.
صدای لبخندش؛ خستگی هایم را با خود می برد.
خانه آرامش دارد فرشته ای در خانه ماست.
صبح که از خواب بلند می شوی !بوی عطر نان تازه می آید و صدای دری که آرام بهم میخورد که خوابی در هم شکسته نشود.
غروب که می شود صدای خستگی هارا پشت در خانه حس میکنم اما نمی بینمش
شاخه گلی همیشه داخل گلدان است
بچه ها آرام بازی میکنند
دست هایش که روی شانه هایم میآید خیالم راحت راحت می شود.
خانه آرامش دارد خانه ما بی شک فرشته دارد.
تقدیم به همسران فرشته به مناسبت سالگرد خوشبخت ترین زوج عالم هستی