دشنام ها آزارت نمی دهند و نیز سنگ هایی که پیشانی بلندت را شکسته اند.
خونِ بسیار رفته از پیکر تنومندت باعث ضعف زانوانت نیست چیزی که نفس هایت را به شماره انداخته، بی شک کثرتِ شمشیر زدن هایت نبوده است. آن چه تو را به جنون می کشد، حیرتِ توست؛ حیرت از این همه ریا کاری و سُست عنصری که از در و دیوارِ کوه فرو می بارد، حیرت از این همه نامردمی و دو رنگی. آن چه تو را به جنون می کشد، دغدغه توست به خاطر فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که با کاروان کوچک اهل بیت خویش، بی هیچ سپاه و همراهی، اینک به سوی این شهرِ غبارآلود در حرکت است و کاری از تو ساخته نیست که باز داری اش.
فریادهای دردآلودت از دیوارهای ضخیم کوفه عبور نمی کند تا به کاروان امامت برسد و نمی توانی بال بگشایی و از فراز باروها بگذری تا پسر عمویت را بگویی که بازگردد؛ گرچه خود یقین داری که حسین علیه السلام ، نیک می داند که در این شهر چه می گذرد. امّا می آید؛ نه به خاطر این که فریب خورده باشد، بلکه رسالتش این گونه برایش رقم زده است. و تو بیم داری؛ نه از جانِ خویش ـ که هر آینه به اشتیاق، با پای خویش به سمت شهادت، گام بلندتر برمی داری ـ ، بلکه بیمِ تو از نامهربانی و جفا کاری این خاک است با کاروان کوچکی که هر لحظه به قتلگاه خویش نزدیک تر می شود، بی آن که هیچ کاری از تو برآید.
فریاد برمی آوری: ای ریا کاران! آیا شما نبودید نویسندگان صدها نامه حزن آلود که او را به این شهر می خواندند؟!
آیا شما نبودید که اصرار به آمدنش کردید؟!
نیک این منم؛ فرستاده حسین علیه السلام ، کدام یک از شما به یاریِ من شمشیری خواهد برداشت؟!
هیچ پاسخی به گوشت نمی رسد و غمی بزرگ در دست جان می گیرد؛ اینان که با رسول حسین علیه السلام چنین اند، با حسین علیه السلام چگونه خواهند بود؟ و ای که اگر کاروان به دروازه این شهر برسد!
خانه «هانی»، پیرمرد کوفی، تنها پناهی است که فرستاده حسین در این شهرِ سراسر نیرنگ یافته است.
اینان، لحظه ای مشتاق حسین و ساعتی بعد، مسحورِ سَکّه های یزید و مرعوب برق شمشیر پسرِ مرجانه اند. مگر جز این است که حسین علیه السلام ، به خاطر رهایی اینان از یوغی که سال ها بر گرده هایشان سنگینی می کرد، تن به سفر می داد؟ ورنه، مدینه، شهر دلپذیرتر و وفادارتری برای خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بوده است.
از کوفیان، بیش از این انتظار نیست. مگر از جفای همین قوم نبود که علی7 سر به چاه فرو می برد؟
مگر این قوم، نهروانیان نبودند؟
مگر بانیانِ حکمیّت در صفین، جز این ها بوده اند؟
مگر همان ها نیستند که حکمِ جهادِ مولا را ردّ می کردند، چون تابستان بود و هوا گرم؟
آیا می توان انتظار کشید از قومی که با پدر، این چنین بوده اند با پسر، دیگرگونه باشند؟! بوی لجن زارِ نفاق را از بازدمِ کوفیان می توان استشمام کرد.
هوای کوفه، بوی مرداب به خود گرفته است؛ مرداب، آری! شاید «مرداب» بهترین صفتی باشد که بتوان برای مردگانِ ایستاده کوفه پیدا کرد.
این جُغدِستانی که مردمانش همچنان که با زبان، مدحِ یزید را می گویند، قلم هایشان برای حسین علیه السلام نامه می نویسد. و در انتها، آن کس که سکّه های طلای سنگین تری به کمر بسته باشد، وفاداریِ کوفیان را خواهد خرید.
امّا حسین علیه السلام ، وفای یارانش را خرید و فروش نمی کند. وفا را در ایمانِ مردم می خواهد، نه در کیسه های زر و برق شمشیر خوش.
و بدین گونه بود که جماعت کوفی، یزید را برگزید.
پس اینک ای مسلم! دل به یاری کوفیان قوی مدار؛ این شهر، شهرِ امامِ تو نیست. ای کاش می شد که بازگردی! امّا گویی که تقدیر، تو را چنین خون آلود خواسته است.
نویسنده: جلال حیدری
مفهوم کلام امام رضا (ع)که می فرمایندهروقت خواستگار خوبی داشتی ولی فقیر بود راضی به این ازدواج باش. ولی چقدر به این حدیث عمل میشه. تا خونه و ماشین و وسایل آقا پسر تکمیل نباشه کدام جواب مثبت.حالا دختر خانم و درد دل خانوادش بماند.
امشب بدبختی پسرها را میگیم.
بیچاره پسر ها ! با هزار آرزو و امید و البته جیب خالی و یک گلدان گل و جعبه شیرینی و کت و شلوار بعضا قرضی به پشتوانه اخلاق و ادب و ایمانش راه می افته میره خواستگاری!
کار نداره ولی پشتکار داره،یعنی میتونه گلیمش را از آب بکشه!
اهل مسجد ونماز و روزه و هیئت هم هست وخیلی خوش اخلاق و درسش را خونده و اهل دود و دمه هم نیست!
خونه و ماشینم نداره ولی کمکش می کنیم یه زندگی ساده را سرپا کنه. خرج عروسیشم بزاره واسه پول پیش خونش.
خدا وکیلی کی زنش میشه؟؟؟
چند وقت پیش پسر جوانی مضمون همین حدیث را به دست گرفته بود و از ما می پرسید پس چرا کسی به این چیزها عمل نمی کند؟چرا اینقدر تناقض هست؟باور کنید اومده بود دم در حوزه!!!
خانمم یکم کوتاه بیایید از این خواسته ها و جنگولک بازی های مراسم عروسی و دیجی و رقص نور و فرش متحرک و ….و عقد و نامزدی و نمیدونم هزار ریخت وپاش دیگه!!! از ما گفتن بود !چند سال بعد نیای بگی هنوز مجردی
خدا کند که نیایی گفتم آقاجان تا فردانیا و مرا مهلت بده تا سربازت شوم تافردا نیا ومرا مهلت بده دستی درگوشیم ببرم و فایل هایی که دلت را می شکند حذف کنم گفتم تا فردا نیا ومرا مهلت بده تا قاب های زنگار گرفته ریا و کذب و دروغ را از قلبم پاک کنم گفتم تا فردا نیاو مرا مهلت بده تا خانه تکانی کنم شهر را از روسری های سفید گفتم تا فردا نیا ومرا مهلت بده آخر من نان و نمکت را خورده ام و هنوز برایت کاری نکرده ام گفتم تا فردا نیاومرا مهلت بده تا حلالیت بطلبم از دل هایی که شکسته ام و غافل بودم که دل تورا هم شکسته ام گفتم تا فردا نیاو مرا مهلت بده……. . . . فردا ها آمدند ورفتند وفردای من هنوز نیامده وتو چه کریمانه مرا مهلت داده ای نگاه کردم دیدم هزار و اندی سال از هجرت میگذرد و هنوز نیامدی خوب که گوش کردم دیدم همه ی شهر نجوا میکنند تا فردا نیا ومرا مهلت بده تا……
چهارساله بود که دلش شد گنجینه ی عاشقانه های کربلا.
شاهد بود، شاهد تشنگی های بی امان، شاهد زخم ها و خنجرها، شاهد بیماری پدر،شاهد صحرای کربلا… با غم الفتی دیرینه داشت.
خورشید بود و میشکافت ظلمت جهل را و در دامانش ستاره می پروراند.
تو را باقرالعلوم نامیدند چرا که در جهالت دوران تاریکی را شکافتی و در پس آن فروغ علم را نمایان کردی.
تو امدی و پرده ی جهل و نادانی را کنار زدی و با رفتنت داغ عظیمی بر دل نشاندی.
امروز چقدر مدینه بوی غربت میدهد و صدای لا اله الا الله فرشتگان از هر سو بلند است و تابوتی روی دستان به سمت بقیع میرود تا خورشید را به دل خاک بسپارد و چقدر پاک است این نقطه از زمین که این چنین آسمانیان را در آغوش خویش میفشارد.
پیام شهادت امام باقر علیه السلام
﴿﴿مقام معظم رهبری : این روزها روزهای نشاندار و بزرگی است: شهادت امام باقر علیه السّلام که یک شهادت دارای پیام بود؛ لذا خود امام باقر وصیت کرد که بعد از او تا ده سال در منا به مناسبت این رحلت، یادبود برپا شود. در میان ائمه ی ما این بی سابقه است، بی نظیر است. یاد امام باقر، یعنی یاد سر برآوردن حیات دوباره ی جریان اصیل اسلامی در مقابله ی با تحریفها و مسخهائی که انجام گرفته بود.﴾﴾
شهادت مظلومانه پنجمین پیشوای معصوم شیعیان تسلیت باد
نمیدونم این چه اخلاق بدی که من دارم!!
هرچیز که احساس کنم استفاده نمیکنم باید داخل آشغالی پیداش کرد!
لباس هایی که استفاده نمی شه به راحتی دل می کنم
ریا نباشه همیشه دور نمی ریزم گاهی هم اون هایی که به درد کسی می خوره می بخشمش!
انقدر توی این کار مهارت دارم که ازم دعوت میشه برم و کمکشان کنم دل بکنند از بعضی وسایل و لباس هایشان!
بگذریم!تا به اینجا برسیم که دیروز برگه مهمی را پاک نویس کردم و دیدم کاغذش به درد نمیخوره ،انداختمش سطل زباله.ریز ریزش کردم.
(یکی نیست بگه،می اندازی دور بی انداز دیگه پاره پاره کردنت به چی هست)
تا اینکه متوجه شدم مطلب مهمی را از کاغذ بر نداشتم.
قیافه ام دیدنی بود که مثل زباله گردها کاغذ های سطل را زیرو رو میکردم!!
کاش می شد اخلاق ها و عادت های بد را از وجودمان پاک کنیم و دور بریزیم.کینه ها را ریز ریز کنیم(ولی دیگه دنبالش خواهشا نگردید)
دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود.
(غررالحكم، ج2، ص 52، ح1804)
توی دوران نوجوانی برای کوتاه کردن موهام، به يه مغازه سلمونی سر کوچمون میرفتم که آرايشگرش به شدت سیگاری بود. هميشه موقع کار، يه سیگار گوشه لبش بود و تا موهام رو کوتاه میکرد سه نخ سيگار رو حتما میکشید!!! يادمه تا آخر شب هر جا میرفتم، همه میگفتن: سيگار میکشی؟! منم میگفتم نه به جون مادرم من سيگار نمیکشم بگذريم از اينکه بعضیها خیلی هم باور نمیکردن! هفتهٔ پیش توی پياده رو راه میرفتم، یه آقایی جلوی مغازه عطرفروشی، يه کاغذ با يک عطر به دستم داد و به اصرارش وارد مغازه شدم. بلافاصله فروشنده هم من رو تحويل گرفت و شروع کرد از عطر و ادکلنهاش تعريف کردن بعد هم يه ادکلن رو به دست و لباسم زد گفت اين ماندگاریش فوق العاده ست. از حق هم نگذرم خیلی خوشبو بود. نکتهٔ جالب اينه که با اينکه خريد نکردم تا همين دو سه روز پيش هرجا میرفتم، میگفتن عطرت چیه؟ چه بوی خوبی! چند خریدی و از کجا خریدی؟ یادمون باشه مجاورتها و ارتباطها خیلی مهمه!!! وقتی با کسانی نشست و برخاست میکنیم و رفيق میشیم که مقید و مؤدب و فهميده هستن ناخودآگاه از اين رابطه تأثیر میگیریم و وقتی با اونائی رفاقت میکنیم که افراد آلودهای هستن خواه ناخواه تأثیر میگیریم. حواسمون رو جمع کنیم که با چه کسی معاشرت میکنیم و دوستامون کی هستند! هر ارتباطی میتونه روی زندگی و رفتار ما اثر مثبت و منفی بذاره شک نكنيم
مدت هاست واژه هایی که مثلا نشانه ی روشنفکریست زیاد به گوشمان میخورد. فمنیست از همین واژه هاست که طرفداران زیادی هم دارد و اغلب زنان امروزی طرفدارش هستند. فمنیست به معنای برابری حقوق زن ومرد در همه ی عرصه هاست بدون در نظر گرفتن تفاوت های ذانی زن و مرد که از ابتدای آفرینش نیز وجود داشته. این برابری در جامعه باعث شده زن دیگر آن لطافت و ظرافت زنانه را نداشته باشد و حتی باعث شده حقوق مرد لگدمال شود. من به عنوان یک زن مخالف این نوع برابری هستم چون غرور مردانه مردان با خودخواهی زنان له شده است. زنی که میتواند مانند یک ملکه بنشیند و از ظرافت هایش لذت ببرد، زنی که میتواند حس شیرین مادر شدن را تجربه کند، زنی که میواند به دور از دغدغه های کاری لحظه لحظه ی زندگی را مزه کند، زنی که بوی غذایش هوش از سرت میپراند،زنی که شادی و نشاط به زندگی میبخشد و هزاران توانایی دیگر دارد درگیر کارهای زمخت و خشن مردانه شده که لطافتش را از بین برده و میتواند کانون زندگی را بهم بریزد،حوصله ی آشپزی ندارد و آشپزی را عدم تساوی حقوق زن و مرد میداند، بچه را دست و پاگیر میداند و برای اینکه به کارهای مردانه اش ادامه دهد بچه دار نمیشود. این ها از پیش پا افتاده ترین دلایل برای مخالفت با فمنیست است. کاش زنان میدانستند این تفکر را کسانی مطرح کردند که به قول شهید مطهری به زن به چشم یک کالا نگاه میکنند و به وسیله ی زن سود میبرند.مانند کارخانه هایی که مردان را از کار بی کار میکنند و به جای آنها زنان با حقوقی نصف مرد همان کار مردانه را انجام میدهد. در اینجا هم زن لطافت زنانه اش را از دست میدهد و هم مرد غرور مردانه اش را. اما در اسلام حقوق زن و مرد به طور کامل و به دور از هیچ ظلمی رعایت شده و حتی شاید بیشترین حق را به زن داده اند. ((کتاب نظام حقوق زن در اسلام از شهید مطهری حتما مطالعه شود)) ای کاش در این وانفسایی که هر روز مدل های جدیدی از روشنفکری پیدا میشود افرادی باشند تا دیگران را دلسوزانه راهنمایی کنند که فریب این واژه های زیبا را نخورند.
داستان کوتاه و پندآموز میگویند ملانصرالدین از همسایه اش دیگی را قرض گرفت. چند روز بعد دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد، به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود. تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه ملا رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد. همسایه گفت مگر دیگ هم می میرد؟ چرا مزخرف میگی! و جواب شنید :چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمی زاید. دیگی که می زاید حتما مردن هم دارد! این حکایت اغلب ما مردم است هرجا که به نفع ما باشد، عجیب ترین دروغها و داستانها را باور میکنیم اما کوچکترین ضرر را بر نخواهیم تابید.
دیدید میگن، یه رفیق شهید داشته باشیدبهش توسل کنید و ازش درس بگیرید. من که برادر نداشتم ،گفتم به جای رفیق شهید ، برادر شهید من شاید سال گذشته بود ،درست یادم نیست! بچه های حوزه یه سری کاغذکه بخشی از وصیت شهید را داشت با عکس های شهدای مختلف درست کرده بودند و با عنوان تفال به شهدا بین طلاب توزیع میکردند وهرکس یه شهید و بخشی از وصیتش نصیبش می شد. منم یه دونه برداشتم وبا خودم گفتم اینم برادر شهید من! راستش را بگم قلبی نبود ،همین جوری گفتم و تمام و یادم رفت.یادم رفت برادرم را! اما برادر شهیدم مرا شرمنده کرد! درحقم برادری کرد. جهت ایده از یه کار فرهنگی نامه ای ازیک شهید با عکسش و یه تزیین خوشکل رسید دستم که درستش کنیم و به مناسبت فرهنگی بین دخترای شهرمون توزیع کنیم.بخشی از حرفای خودمونی یه شهید بود .عجیب به دل می نشست. غرق نوشتش بودم وخیلی به عکس شهید دقت نکردم. این برگه چند روزی دستم بود،تا اینکه امروزاومدم روی برگه راببینم تا ایده بگیرم…….. اشکم در اومد اون برادر شهیدم بود. یادی از من کرده بود، آخه من فراموشش کرده بودم. #به قلم خودم
دوست عزیزم پستی گذاشته بود راجع به اینکه اگه عاشق بشم چه طور می شود.خیلی قشنگ بود با آقای خونه خوندیم و کمی به طنز تغیرش دادیم که شرح حال زندگی بعضی دیگه هم بشه!!!دلشون نشکنه خلاصه….. من میخوام اینا بگم اگه عاشق بشید هیچ اتفاق خواصی نمی افته ….. یعنی زمان نمی گذارد اتفاق خواصی بیفته…. باور کنید زیاد زیادش یکی دو ماهه اول دیگه آخرش یکسال اول زندگی هست و تمام بعد در گیر پیچ وخم وچالش های زندگی میشی که یادت میره روزی آرزوی عاشقی می کردی پیراشکیت را خودت کامل میخوری دوست داری نصفش کنی ولی اینقدر گرسنه ای که ترجیح میدی خودت تنها تنها بخوریش با همون کفش پاشنه بلند بیسکویت کرم دار طبقه بالا مغازه را بر می داری و یکم پاتم میلغزه تو مترو و دنبال اتوبوس می دوی وحرف می زنی! می دوی که هزینه زیاد متحمل نشوی و اگه نفسم کم بیاری پیش خودت می گی کاش کمتر حرف می زدم و بیشتر می دویدم گاهی انقدر خسته ای که یادت میره غر غر کنی و اگه هم بکنی خوب خوبش اینکه وسط اخمات خوابش میبره یا خوابت میبره خلاصه بزار نا امیدت کنم کلا زندگی قشنگی که تو پستت خوندم افسانه ای بیش نیست اگه هنرمند باشی باید باهمین بالا پائین ها قشنگش کنی باور کنید بعضی اوقات زندگینامه قشنگ بعضیا را که می خونیم واسه اینکه طرف دلش تنگ شده فقط خوبیها را میبینه!! شمابگید این مطلب طنز زندگی یا واقعیت!!!!!!!! #طنزانه #به قلم خودم و همسری