در کتاب شریف کرامات صالحین از کتاب آیت الله حاج میرزا حسن لواسانی که از استادش شیخ مهدی زنجانی علیه الرحمه و او نیز از استادش آقا شیخ نقل کرده : استاد بزرگوار شیخ محمد می گوید : من در یکی از مدارس زنجان در دوران طلبگی خویش در حجره ای سکونت داشتم در این مدرسه خادم صالح و درستکار و تقوا پیشه ای بود که حجره اش در راهروی ورودی و خروجی مدرسه قرار داشت یکی از شبها برای خواندن نماز نافله برخاستم که با منظره شگفت انگیزی روبه رو شدم وقتی از کنار حجره خادم برای وضو عبور کردم دیدم نور و روشنایی خیره کننده و بی سابقه ای فضای اطاق و اطراف را در بر گرفته است حس کنجکاوی مرا به سوی اطاق خادم کشاند از لابه لای درب منظره شگفتی را دیدیم . در یک سو خادم مدرسه را دیدم که مؤدب و در کمال تواضع در گوشه ای نشسته و به سخنان کسی گوش می دهد و به طور مکرر خود را فدای او می نماید و می گوید : سرورم ، آقایم ، جانم ، جانم به قربانت ! و از دگر سو هر چه کردم فرد دیگری را ندیدم اما گفتگوی آن دو را می شنیدم گرچه سخنان آنان را نمی فهمیدم …
و از طرف سوم دیدم چراغ خادم خاموش است اما حجره اش نور باران است ساعتی ازشب به همان حال بر من گذشت و هر لحظه بر تعجب و حیرتم افزون می گشت دیگر وقت نافله می گذشت به همین جهت برای خواندن نماز رفتم اما همه فکرم در اطاق خادم و منظره بهت آوری بود که آنجا دیده بودم . صبح آن روز از راه رسیدم به حجره خادم آمدم دیدم تاریک و در هم بسته است گویی که او در خواب است در زدم بیدار شد اما از منظره سپیده دم خبری نبود از خود او پرسیدم انکار کرد و اصرار من بر انکار او افزود او را سوگند دادم که نه اشتباه کرده ام و نه خواب دیده ام جریان چه بود ؟ حالش منقلب شد گفت : واقعیت را می گویم اما به سه شرط ، گفتم شرایط سه گانه چیست ؟ گفت :
1- تا زمانی که من در قید حیات هستم این راز پوشیده بماند .
2- از این پس چون گذشته با من رفتار کنی بدون هیچ احترام و تواضع خاص .
3- و کاری به رفتار عادی طلبه ها با من نداشته باشی .
شرایط سه گانه را به جان پذیرفتم و تعهد سپردم . آنگاه گفت : …
دوست عزیز واقعیت این است که گاه سالارم امام عصر ( عج الله ) از من دلجویی و تفقد می کند و امشب یکی ازآن شبها بود . بدنم لرزید و دگرگون شدم و … روزهایی چند گذشت نیمه شبی بود که احساس کرد درب حجره ام را به طور آهسته می زنند درب را باز کردم دیدم خادم مدرسه است سلام کرد و گفت برای خداحافظی آمده است و پیدا بود که هم نگران و اندوهگین به نظر می رسد و هم بسیار شتاب داشت پرسیدم کجا ؟ گفت : من رفتم حجره و اثاثیه آن مال شما گفتم : آخر کجا ؟ گفت : یکی از یاران امام عصر ( عج الله ) جهان را بدرود گفته مرا خوانده است تا به حضورش شرفیاب و وظیفه او را به عهده گیرم و عجیب اینکه هنوز سخنش پایان نیافته بود که از نظر ناپدید شد و من هر کجا درپی او گشتم او را در مدرسه نیافتم بی اختیار فریادی کشیدم که همه طلبه ها بیدار شدند و اطراف مرا گرفتند جریان را گفتم مرا نکوهش کردند که چرا تا کنون به آنان نگفته ام ، به آنها گفتم که از من عهد گرفته بود .
از کجا بگویم؟
«حلبچه» را روایت کنم
که نفس کشیدن در آن جا مساوی با مرگ بود؟
از بچه هایی که با دیدن جان دادن مادر، جان دادند؟
از پدرانی که ذرّه ذرّه جان کندن نوزادشان را دیدند؟
آقا!
عاشقان تو در «بحرین» دل به حسین حسین
گفتن شان بسته اند
و چشم به انتظار تو نشسته اند،
چرا نمی آیی؟؟؟
دلبر مه روی من!
آنها که تنها صبح جمعه ها به یاد تو می افتند،
دلشان دریاست!!!
مگر میشود لحظه ای را به لحظۀ دیگر متصل کرد
و به باد تو نبود و نام تو را ورد زبان ننمود؟!
مگر میشود نفس بالا بیاید
و آه فراق تو را آواز نکند؟
چه بی شرم است دلی که میتپد؛
اما آهنگ نام تو را ساز نمیکند…
بحث نقادی و حرف نو به میان آوردن در علوم نقلی، مسئله بسیار مهمی است.
گاهی هست که یک مکتب یا فکری ،چند تفسیر دارد. کمااینکه الان در این کار ،غربیها فعالند.من باب مثال هگل.برداشتهای متعدد از حرفها و متونی که او نوشته می بینید.خود این کمک می کند به پیشرفت منطق و عقلانیت.
جنگ تمام شد و مرد به شهر برگشت.باتنی خسته و زخم هایی در آن،که آرام آرام خود را نشان می داد.زخم هایی که می خواست سال های سخت ماندن را کوتاه کند،اما زندگی در کار دیگری بود؛لحظه لحظه اش او را به خود پیوند میزد و ماندن بهانه ای شده بود برای اینکه این پیوند ردّی بر زمین بگذارد.
رفت کنار پنجر.عکس منوچهر را دید که روی حجله است؛تنها عکسی که با لباس فرم انداخته بود.زمان جنگ منتظر چنین روزی بود اما حالا نه. می خواست بگوید«یادت باشد.تنها رفتی. ویزا حاضر شده و امروز باید باهم می رفتیم…»گریه امانش نداد.دلش می خواست بدود جایی که انتها ندارد و او را صدا بزند.این چند روزه اسم منوچهر مانده بود توی دلش.دوید بالای پشت بام.نشست و از ته دل منوچهر را صدا زد.
منوچهر مدق،به روایت همسر شهید کتاب اول مجموعه اینک شوکران
✨پيامبر اڪرم ص؛
فرزندانتان رابه۳چيز ادب ڪنيد
?عشق به پيامبرتان
?عشق به خاندان او
?قرآن خواندن
?:غرر الحکم ۴۴۸۸
?مرحوم حاج اسماعيل دولابی:
?ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﺿﻮ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﺻﻮﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﯽ،ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻓﺮﻭ ﺑﺒﺮ ﻭ ﺑﺨﻮﺭ. ﺍﯾﻦ ﺁﺏ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻓﻄﺮﺗﺖ ﺭﺍ ﺷﻔﺎﻑ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﺪ.
?ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﻣﺜﻞ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺁﺏ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﻗﻮﺭﺕ ﺑﺪﻫﯽ.
?ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﺯ، ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﺣﻀﻮﺭ ﻗﻠﺐ ﺩﺍﺭﯼ، ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﻭ ﺍﻻ ﺩﻝ ﻫﺮ ﮐﺠﺎﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﯾﯽ.
?ﺳﺠﺪﻩ ﺍﺯ ﺁﺛﺎﺭ ﺟﻤﺎﻝ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﮐﻮﻉ ﺍﺯ ﺁﺛﺎﺭ ﺟﻼﻝ ﺧﺪﺍﺳﺖ. ﻭﻗﺘﯽ ﺟﻼﻝ ﺧﺪﺍ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﺷﻮﺩ ﻓﺮﺩ ﺑﻪ ﺭﮐﻮﻉ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺟﻤﺎﻝ ﺧﺪﺍ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﻮﺩ ﻓﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ.
?ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻦ، ﺑﮕﻮ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺗﻮ ﻏﻨﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻣﻦ ﻓﻘﯿﺮ؛ ﺗﻮ ﻋﺰﯾﺰ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺫﻟﯿﻞ، ﺗﻮ ﻣﺎﻟﮏ ﻫﺴﺘﯽ ﻭﻣﻦ ﻣﻤﻠﻮﮎ… ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﯽ ﻧﻄﻘﺖ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻠﻖ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﺻﺤﺒﺖ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ.
?ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﻫﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺑﺎﯾﺪ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﯼ ﺍﺻﻠﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ….
امام صادق (ع):
هرکدام از شما که در حال انتظار فرج از دنیا رود، مانند کسی است که در رکاب رسول الله شهید شده!
دعای قنوت?
سالهای متمادی در قنوت عارف واصل آیت الله بهاءالدینی آیات نورانی قرآن ودعاهای مرسوم را می شنیدیم،تااینکه ناگهان دعای قنوت ایشان تغییر کرد ودرقنوت نمازشان برای حضرت مهدی(علیه السلام)این دعا را می خواندند:
?اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن صلواتک علیه وعلی آبائه فی هذه الساعه وفی کل الساعه،ولیاوحافظ وقاعداوناصراودلیلا وعینا،حتی تسکنه ارضک طوعاوتمتعه فیهاطویلا?
روزی در محضر آقا از تغییر رویه ایشان در دعای قنوت پرسیدیم.
آیت الله بهاءالدینی به یک جمله بسنده کردند((حضرت پیغام دادند در قنوت برای من دعا کنید))
?منبع:انس با مهدی(علیه السلام) ص84
امام مجتبى عليه السلام فرمود:
( حضرت مهدی ) نهمين نفر، از فرزندان برادرم حسين فرزند اشرف كنيزان ـ نرجس ـ است، در دوران غيبتش خداوند طولانى مى كند عمرش را، سپس او را به قدرت خويش به صورت جوانى كه كمتر از چهل سال دارد، آشكار خواهد ساخت. تا بدينوسيله خداوند ثابت كند كه بر ايجاد همه اشياء قادر و توانا است.» ـ نرجس بنت يشوعا بن قيصر پادشاه روم بوده است كه به شمعون از حواريون عيسى ـ ع ـ نسبت داده مى شود وى در جنگ هاى روم با مسلمانان جهت مداواى مجروحين شركت كرده بود. در جنوب شرقى اروپا به دست گروه گشتى رزمى مسلمانان اسير گشت، آنگاه كه او را بهمراه ديگر اسرا به پشت جبهه انتقال دادند. گفت: نام من نرجس است كه معمولاً كنيزها را بدان نام مى خواندند و اين واقعه در زمان امام دهم على النقى ـ ع ـ اتفاق افتاد، بشر بن سليمان از سوى امام هادى ـ ع ـ او را خريدارى كرد مدّتى وقت خود را به آموزش معارف اسلامى گذراند و سپس امام هادى ـ ع ـ او را به عقد فرزندش امام حسن عسكرى ـ ع ـ درآورد و مراحل كمال را در خدمت آن بزرگوار طى كرد، پس از مدّتى اين خانم عزيز و عفيف و پاكدامن مادر حضرت قائم ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشريف ـ گرديد.
? اكمال الدين، ج1، ص315، ب29، ح2؛