صورت های وحشتناک
در صحنه هاى وحشتناک دنیا، گاهى براى ما چنین پیش آمدهایى اتفاق افتاده است روزهاى جنگ تحمیلى و به خصوص جنگ شهرها و بمب باران ها و موشک ها را به خاطر بیاورید، چه طور همه چیز در هم مى ریخت ، و مردم از خود بى خبر مى شدند، و نمى دانستند از وحشت چه کنند.
شخصی میگفت :من چند روز فراموش نشدنى ، پر هول و هراس در عمرم دیده ام :
1⃣روزى که مجبور شدیم از عراق بیرون بیاییم ، خدا میداند، و بس که بین راه از نجف تا خرمشهر به ما چه گذشت .
2⃣ روز آتش سوزى وحشتناک در منى سال ۱۳۵۴ ش ۱۳۵۹ ق ، فقط هر کس بوده مى داند، چه بوده و چه شد، والا قابل وصف نیست .
یکى از همشهریان مى گفت ، وقتى چادرها آتش گرفت و فرار کردیم ، با مادر و زنم ساک ها را به دست گرفتیم و به طرف کوه راه افتادیم ، مقدارى که رفتیم ، دیدم راه تنگ است و ازدحام و بند چادرها مانع حرکت است . ساکها را انداختیم ، بعد مادرم را گم کردم ، گذاشتم و رفتم وقتى کنار کوه رسیدم زنم را هم فراموش کرده بودم ، و او هم از من جدا شده بود، خودم بودم و قطعه احرام پایینى لنگ از حوله روى دوش هم خبرى نبود.
3⃣ روز جمعه سیاه ، مکه سال ۱۳۶۶ ششم ذیحجه که هرگز از خاطره ها محو نخواهد شد و باز حاضرین در آن صحنه مى دانند، چه مى گویم . بنده پس از شروع زد و خورد تیراندازى و مشاهده مجروحین ، و صحنه هاى دلخراش ، خواستم آیه شریفه ، رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق و اجعل لى من لدنک سلطانا نصیرا را بخوانم که از امام صادق علیه السلام وارد است این آیه را در وقت احساس خطر از چیزى بخوانند و بعد آیة الکرسى ، را خطر رفع مى شود هر چه به مغزم فشار آوردم ، این آیه یادم نیامد. از دلم گذشت شاید مصلحت باشد خطرى به من برسد، بعد دیدم ، خیر این توفیق را نداشتم ولى حلقم آن چنان خشک بود و وحشت زده شده بودم که (وترى الناس سکارى و ما هم بسکارى )
4⃣ روز فراموش نشدنى بمباران ، و موشک بارانهاى شهرها، یادتان مى آید چه صحنه هاى هولناکى مى شد، زن و مرد و کوچک و بزرگ سراسیمه وحشت زده ، رنگ پریده ، نمى دانستیم ، چه کنیم کجا برویم ، بدتر از همه آن روزى که با شش هواپیما سیزده نقطه شهر قم را بمباران کردند روز چهارشنبه یکم بهمن ۱۳۶۵ برابر با بیستم جمادى الاولى ۱۴۰۷ ق که هشتاد و اندى شهید وعده زیادى مجروح شده اند، که از جمله از همسایگان ما بیست و هشت نفر شهید شدند، در و دیوار به لرزه درآمد، چند نقطه از خیابان آذر و بازار زده شده بود. درس را تعطیل کردم و دیوانه وار از مسجد بیرون آمدم . گرد و خاک دود و فرار مردم ، و بوق بوق ماشینها انسان را دیوانه تر مى کرد به طرف منزل آمدیم . اول کوچه هفت مترى فهمیدیم ، که طرف خودمان هم بمباران شده به منزل رسیدیم ، همه دیوانه اند اینجا چه شده از شیشه هاى منزل چند تا اصابت بمب قرار گرفته بود گفتم بروم ببینم ، چشمتان روز بد نبید، خانه ها خراب ، سیم هاى برق پاره شده و هنوز به هم مى خورد و جرقه مى زند. لوله آب شکسته ، جسدها گوشه و کنار افتاده ، پاى قطع شده ، بى صاحب ، خونهاى به در و دیوار، جیغ و داد، گریه و ناله ، حالتى به من خدا مى داند و بس . درها شکسته بود و هوا فوق العاده ، سرد و کوران باد. نه برق ، نه آب کنار دیوار صوتى را شکسته و رفتند، ضد هوایى ها هم جز صداى وحشتناک فایده دیگرى نداشتند.
حالا خوب تصور کردید، (وترى الناس سکارى ، و ما هم بسکارى ) یعنى چه !؟ .
اینک به آیات سوره عبس ،توجه کنید:
فاذا جاءت الصاخة یوم یفرالمرء من اخیه و امه و ابیه و صاحبته و بنیه لکل امرى منهم یومئذ شاءن یغنیه وجوه یومئذ مسفرة ضاحکة مستشره و وجوه یومئذ علیها غبرة ترهقها قتره اولئک هم الکفرة الفجرة .
هنگامى که فریادى بر آید و گوش ها را کر کند. روزى که انسان از برادر و مادر و پدر و همسر، و اولاد خودش گریزان است .، آرى روز وانفسا است ؛ هر کس فقط به فکر گرفتارى خود است . بعضى صورتها در آن روز، بشاش و خندان است و بعضى صورتها، هم غبار آلود و گرفته تیره و رنگ پریده ، آن ها همان کافر بد کردارند.