حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید …که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد ..
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد …
از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد…پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید …در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..
هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد ..
سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز….
و دزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ،
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .
و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود …
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم !
?زمانی نویسنده مشهوری بوسیدن ضریح امامان علیهم السلام و این قبیل احترام نهادنها را تشنیع میكرد. وقتی سخن او را به علامه طباطبایی در حرم رضوی علیه السلام عرض كردند، ایشان فرمود: «اگر منع مردم نبود، من از دم مسجد گوهرشاد تا ضریح، زمین را میبوسیدم.»
.
.
?روزی در صحن حرم امام رضا علیه السلام شخصی به علامه [كه اصلاً اذن نمیداد كسی دست ایشان را ببوسد] عرض كرد: «از راه دور آمدهام و میخواهم دست شما را ببوسم.» علامه فرمود: «زمین صحن را ببوس كه از سر من هم بهتر است
.
.
?ایشان میگفت: «من به حال این مردم كه این طور عاشقانه ضریح را میبوسند، غبطه میخورم…
.
.
?یك بار علامه طباطبایی میخواستند به روضه رضوی علیه السلام مشرف شوند. به ایشان عرض شد: « آقا! حرم شلوغ است؛ وقت دیگری بروید! » فرمودند: «خوب، من هم یكی از شلوغها! » و رفتند. مردم هم كه ایشان را نمیشناختند تا راهی برایشان بگشایند و در نتیجه، هر چه سعی كردند دستشان را به ضریح مبارك برسانند، نشد و مردم ایشان را به عقب هل دادند. وقتی بازگشتند، اطرافیان پرسیدند: «چطور بود؟» فرمودند: «خیلی خوب بود! خیلی لذت بردم! »
.
.
?و نیز میفرمودند: «انسان هنگامی كه وارد حرم رضوی علیه السلام میشود، مشاهده میكند كه از در و دیوار حرم آن امام رأفت میبارد.»
.
.
?ایشان هر ساله به مشهد مشرف میشد حتی در پنج شش ماه آخر عمر با همه كسالتی كه داشت به مشهد مشرف شد. یكی از بستگان نزدیك ایشان میگفت:
.
«با آغوش باز با آن كهولت سن و كسالت، جمعیت را میشكافت و با علاقه ضریح را میبوسید و توسل میجست كه گاهی به زحمت او را از ضریح جدا میكردیم…»
.
.
?فرزند ایشان نقل میكردند: در سال آخر حیاتشان به دلیل كسالتی كه داشتند و بنا به تأكید و توصیه پزشكِ مخصوص نمیخواستیم كه ایشان به مشهد مقدس بروند. ولی ایشان اصرار داشتند و رفتند.
.
پس از مراجعت از مشهد، به ایشان گفتم سرانجام به مشهد رفتید، فرمود: «پسرم جز مشهد كجاست كه آدم بتواند دردهایش را بگوید و درمانش را بگیرد؟»
.
.
?علامه طباطبایی وقتی به مشهد، مشرف میشد، از وی تقاضا میكردند كه در خارج از مشهد چون طُرقبه و … به دلیل اعتدال هوا، سكونت داشته باشند و گه گاهی برای زیارت مشرف گردد. ایشان ابداً قبول نمیكرد و میفرمود: «ما از پناه امام هشتم به جای دیگری نمیرویم.».
دل من گم شد،اگر پیدا شد
بسپارید امانات رضا(ع)
واگراز تپش افتاد دلم
ببریدش به ملاقات رضا(ع)
از رضاخواسته ام تاشاید،
بگذارد که غلامش بشوم
همه گفتند محال است ولی
دلخوشم من به محالات رضا(ع)
در یک رستوران، یک سوسک ناگهان از جایی پر میزند و بر روی یک خانمی مینشیند.
آن خانم از روی ترس شروع به فریاد زدن میکند. او وحشتزده بلند میشود و سعی میکند با پریدن و تکان دادن دستهایش سوسک را از خود دور کند.
واکنش او مسری بود و افراد دیگری هم که سر همان میز بودند وحشتزده میشوند.
بالاخره آن خانم موفق میشود سوسک را از خود دور کند.
سوسک پر میزند و روی خانم دیگری نزدیکی او مینشیند. این بار نوبت او و افراد نزدیکش میشود که همین حرکتها را تکرار کنند!
پیشخدمت به سمت آنها میدود تا کمک کند.
در اثر واکنشهای خانم دوم، این بار سوسک پر میزند و روی پیشخدمت مینشیند.
پیشخدمت محکم میایستد و به رفتار سوسک بر روی لباسش نگاه میکند.
زمانی که مطمئن میشود، سوسک را با انگشتانش میگیرد و به خارج رستوران پرت میکند.
در حالیکه قهوهام را مزه مزه میکردم، شاهد این جریان بودم و ذهنم درگیر این موضوع شد. آیا سوسک باعث این رفتار عصبی شده بود؟
اگر اینطور بود، چرا پیشخدمت دچار این رفتار نشد؟
چرا او تقریبا به شکل ایدهآلی این مسئله را حل کرد، بدون اینکه آشفتگی ایجاد کند؟
این سوسک نبود که باعث این ناآرامی و ناراحتی خانمها شده بود، بلکه عدم توانایی خودشان در برخورد با سوسک موجب ناراحتیشان شده بود.
من فهمیدم این فریاد پدرم، همسرم یا مدیرم بر سر من نیست که موجب ناراحتی من میشود، بلکه ناتوانی من در برخورد با این مسائل است که من را ناراحت میکند.
این ترافیک بزرگراه نیست که من را ناراحت میکند، این ناتوانی من در برخورد با این پدیده است که موجب ناراحتیم میشود.
من فهمیدم در زندگی نباید واکنش نشان داد، بلکه باید پاسخ داد.
آن خانم به اتفاق رخداده واکنش نشان داد، در حالیکه پیشخدمت پاسخ داد.
واکنشها همیشه غریزی هستند در حالیکه پاسخها همراه با تفکرند.
?نحوه واکنشهای ما به مشکلات - و نه خود مشکلات- است که میتواند در زندگی بحران ایجاد کند.
این مفهوم مهمی در فهم زندگی است.
آدمی که خوشحال است به این خاطر نیست که همه چیز در زندگیش درست است.
او به این خاطر خوشحال است که دیدگاهش نسبت به مسائل درست است.
استدلال علامه امینی در مورد #ولایت امیر المومنین(ع) در حضور علمای اهل سنت و سوالی که #بی_جواب ماند
زمانی علمای اهل تسنن مرحوم علامه امینی (صاحب کتاب الغدیر) را برای صرف شام دعوت می کنند. اما علامه امینی امتناع می ورزد و قبول نمی کند . آنها اصرار می کنند که علامه امینی را به مجلس خود ببرند.
به علت اصرار زیاد علامه امینی دعوت را می پذیرد و شرط می گذارد که فقط صرف شام باشد وهیچ گونه بحثی صورت نگیرد آنها نیز می پذیرند. پس از صرف شام یکی از علمای اهل سنت که در آن جمع زیادی از علما نشسته بود (حدود 70 الی 80 نفر) می خواست بحث را شروع کند که علامه امینی گفت : قرار ما این بود که بحثی صورت نگیرد
اما باز آنها گفتند : پس برای متبرک شدن جلسه از همین جا هر نفر یک #حدیث نقل کند تا مجلس #نورانی گردد. ضمناً تمام حضار درجلسه #حافظ_حدیث بودند و حافظ حدیث به کسی گفته می شود که صد هزار حدیث حفظ باشد. آنان شروع کردند یکی یکی حدیث نقل کردند تا اینکه نوبت به #علامه_امینی رسید . علامه به آنها گفت شرطم بر گفتن حدیث این است که ابتدا همگی بر #معتبر بودن یا نبودن سند حدیث #اقرار کنید. همه قبول کردند
سپس علامه امینی فرمود : ?
قال رسول الله (ص) : من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه : هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است .
سپس از تک تک حضار در جلسه در رابطه با معتبر بودن حدیث اقرار گرفت و #همه_حدیث_را تایید_کردند .
سپس گفت حال که همه حدیث را تایید کردید یک #سوال از شما دارم ،
بعد از کل جمع پرسید : ??
آیا فاطمه الزهرا( س) امام زمان خود را می شناخت یا نمی شناخت… ؟
اگر می شناخت ، امام زمان فاطمه (س) چه کسی بود ؟
تمام حضار مجلس به مدت ربع ساعت ، بیست دقیقه #ساکت_شدند و سرشان را به زیر انداختند و چون جوابی برای گفتن نداشتند یکی یکی جلسه را ترک کردند و با خود می گفتند
?اگر بگوییم نمیشناخت ، پس باید بگوییم که فاطمه (س) کافر از دنیا رفته است و حاشا که سیده نساء العالمین کافر از دنیا رفته باشد
?اگر بگوییم می شناخت چگونه بگوییم امام زمانش ابوبکر بوده ؟ در حالی که بخاری (از سرشناس ترین علمای اهل سنت) گفته: ماتت و هی ساخطه علیهما - فاطمه (س) در حالی از دنیا رفت که به سختی از ابوبکر غضبناک بود
و چون مجبور می شدند بر #حقانیت و #امامت علی بن ابیطالب (ع) اقرار بورزند #سکوت کرده و جلسه را با #خجالت ترک کردند.
فریبِ مردم
یکی از اشتباهات ما در #تبلیغ دین این است که بر روی #منبرها یا پشت #تریبون (روشنفکر دینی) برای اینکه مردم بخصوص جوانان از #دین خوششان بیاید و به اصطلاح دیندار بمانند آن چیزی هایی را میگویم که #آسان و باب میل مردم است.
خطرناکتر اینکه حتی یک جاهایی برای اینکه مردم بپذیرند، #احکام_دین را طوری بیانمیکنیم که با خواست مردم تطبیق داشته باشد.
✅حال آنکه آنچه #دین از انسان #مقید و مُتعبد میخواهد، همراه با #سختیها و #مشقت هم هست.
کنترل #شهوت قطعا #سخت است.
رشوه نگرفتن و حرام نخوردن، ندیدن نامحرم، انجام فریضه ها…
در درجه اول انجام ندادن همه اینها #سخت است.
حتی #خداوند یوسف پیامبر را با همین آزمایش سخت، مورد امتحان قرار داد.(زلیخا و کنترل شهوت)
✅بعنوان مثال اگر ما در نظام آموزش و تربیت #کودکان را با #سختی زندگی مومنانه آشنا نکنیم، این کودک در نوجوانی در زیر فشار شهوت کم خواهد آورد.
✅در دین #سختگیری بی مورد نیست اما #سختی وجود دارد.
اصلا خداوند انسان را در #سختی آفریده است
?لقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبَدٍ
«که ما انسان را در #رنج آفریدیم و زندگى او پر از رنجهاست
سوره مبارکه بلد آیه 4
برای خوش آمد دیگران و جذب به دین، #دین_آبکی تحویل مردم ندهیم
#امام_علی(ع):
أَفْضَلُ الشَّفَاعَاتِ أَنْ تَشْفَعَ بَيْنَ اثْنَيْنِ فِي نِكَاحٍ حَتَّى يَجْمَعَ اللَّهُ بَيْنَهُمَا.
بهترین پا درمیانی ها، واسطه شدن بین دو نفر برای عقد نکاح است، تا اینکه خداوند بین آن ها ایجاد وصلت نماید.
کافی(ط-الاسلامیه) ج 5 ، ص 331 – تهذیب الاحکام (تحقیق خرسان) ج 7 ، ص 405 – مکارم الاخلاق ص 196
#حضرت_محمد(ص):
إذا صَلَّیْتَ صَلاةً فَصَلِّ صَلاةَ مُوَدِّعٍ.
هرگاه نماز میگزاری آنگونه باش که گویی آخرین نماز توست.
بحار الأنوار، ج 69، ص 408
?????
???
??
?
یک ضرب المثل غلط!!
« خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو! »
? ولی قرآن چیزی دیگه میگه?
?” *أكثر الناس ﻻ ﻳﻌﻠﻤﻮﻥ*”
▪️بیشتر مردم نمیدانند
?” *أكثر الناس ﻻ ﻳﺸﻜﺮﻭﻥ*”
▪️بیشتر مردم ناسپاس اند
?” *أكثر الناس ﻻ ﻳﺆﻣﻨﻮﻥ* “
▪️بیشتر مردم ایمان نمی آورند
?” *أكثرهم ﻓﺎﺳﻘﻮﻥ*”
▪️بیشترشان گناهکارند
?” *أكثرهم ﻳﺠﻬﻠﻮﻥ*”
▪️بیشترشان نادانند
?” *أكثرهم ﻣﻌﺮﺿﻮﻥ*”
▪️بیشترشان اعتراض گرند
?” *أكثرهم ﻻ ﻳﻌﻘﻠﻮﻥ*”
▪️بیشترشان تعقل نمیکنند
?” *أكثرهم ﻻ ﻳﺴﻤﻌﻮﻥ* “
▪️بیشترشان ناشنوای اند
?” *ﻭﻗﻠﻴﻞ ﻣﻦ ﻋﺒﺎﺩﻱ ﺍﻟﺸﻜﻮﺭ* “
▪️و کم اند بندگانی که شاکر اند
?” *ﻭﻣﺎ ﺁﻣﻦ ﻣﻌﻪ ﺇﻻ ﻗﻠﻴﻞ* “
▪️و جز اندکی ایمان نمی آورند
✅پس نه تنها اکثریت نشانه حقانیت نیست ، بلکه در موارد زیادی اکثریت بر خلاف معیارهای الهی رفتار میکنند.
بینین نوع گفتار چقدر
با هم فرق میکنه …
به همين راحتي…
امروز بدترين روز بود
و سعى نكن منو متقاعد كنى كه
در هر روزى، يك چيز خوبى پيدا ميشه.
چون اگه با دقت نگاه كنيم
اين دنيا جاى وحشتناكيه.
با اينكه
بعضى وقتا يك اتفاقات خوبى هم ميافته
شادى و رضايت هميشگى نيستند.
و اين درست نيست كه
همش به ذهن و دل ما ربط داره
چون
ما ميتونيم شادى واقعى رو تجربه كنيم
فقط وقتى در يك محيط خوب باشيم.
ميتونيم خوبى رو خلق كنيم
مطمئن هستم تو هم موافقى كه
محيطى كه توش هستيم
تأثير مستقيم داره روى
رفتار ما
همه چيز در كنترل ما نيست.
و تو هرگز از من نخواهى شنيد كه
امروز روز خوبى بود.
حالا از پايين به بالا بخون