﷽
?پدر شیخ محمدحسین که بی صبرانه در انتظار رشد و نموی پسر خود و همراه گردیدن وی با خود در راه تجارت بود به ناگاه در سنین جوانی با درخواست عجیب پسر خود مواجه گردید. محمدحسین که در دل هوای کسب علوم اسلامی را داشت از پدر خود تقاضا نمود که وی را از تجارت بازدارد ولی پدر تنها همین یک پسر را داشت و تجارت را بر خواست وی ترجیح می داد. در این بین خود آیت الله کمپانی می گوید روزی برای نماز عصر به همراه پدرم در کاظمین به حرم مطهر امام کاظم (علیه السلام) رفتیم و بعد از اتمام نماز پدر مشغول به صحبت با یکی از تجار گردید و من نیز ناخودآگاه به گنبد خیره شده و اشک در چشمانم حلقه زد و گفتم یا باب الحوائج، ای موسی بن جعفر، شما عبدصالح خدایید و از بندگان برگزیده و نزد خدا آبرودار. چه می شود دل پدرم را راضی کنی تا با کسب علم و تحصیل در مکتب شما با من موافقت کند… ایشان می گوید در همین احوال بودم که پدرم به سراغ من آمد و گفت محمدحسین! محمدحسین پسرم! اگر هنوز هم مصممی برای تحصیل دروس اسلامی به حوزه ی نجف بروی، برو! از طرف من خاطرت جمع باشد، من ناراحت نمی شوم
# دلنوشته
توی گرمای گرم تابستان که حرارت گرمای آسفالت های خیابان را به صورت محکم سیلی می زد.تصمیم گرفت امروز را کمی ولخرجی کند ( به جای رفتن با اتوبوس واحد که توی شلوغی های خیابان این طرف و آنطرف می رود و آدم احساس میکند اصلا قرار نیست به مقصد برسد و کلی زمان میبرد تا حرکت کند )با تاکسی برود.چادر مشکیش را جلو تر کشید و کیف سنگینش را که مملو از کتاب و کاغذهای امتحانات دروس طلبگی اش بود را روی شانه جا به جا کرد و به محل تاکسی ها رفت.توی این گرمای آفتاب زیر چادر شر شر عرق می ریخت ولی دلش را یک چیز بد جوری خنک کرده بود .
آیت الله بهاءالدینی می فرمودند: اگر زنان چادری می خواستند نشانشان می دادم عرقی که در فصل گرما به خاطر حفظ حجاب می ریزند, دانه دانه اش خورشید است. شما خورشید خدا هستید.
تاکسی اول بوق زد نگاهی به داخل ماشین انداخت دو تا اقا عقب بودند با خودش گفت: اگه سوار بشم لازمش اینه که چسب نامحرم بشینم.ولش کن یه تاکسی دیگه.هیچی نگفت و تاکسی رفت .حالا چند لحظه بعد یه تاکسی دیگه جلو پاش وایستاد .صدای آهنگش فضای خیابون را پر کرده .آهنگش مجاز نبود بگذریم از اینکه گوش آدم را هم کر می کرد.اینم ولش کن تاکسی بعدی و بعدی هم. سر ظهر بود تاکسی هم کم بود .هم خسته بود و هم گرمش شده بود که صدای حرکت اتوبوس متوجه اش کرد که خیلی وقت هست منتظر است. بالاخره تاکسی ایستاد یه آقا عقب و یه خانمم جلو .خوب این بهتر بود.سوار شد و به گوشه ی پنجره خزید.هنوز مسافتی نرفته بودند که راننده تاکسی برای جای خالی باقی مانده در صندلی عقب بوق زد .مسافر آقایی به طرف تاکسی حرکت کرد تا در صندلی آخر اون هم پراید کنارش سوار شود.کمی خودش را جم و جور کرد دید نه نمیشه سریع به راننده گفت من را دو نفر حساب کنید اینطور بود که راننده از مسافر معذرت خواهی کرد وگازش را گرفت و حرکت کرد.وقتی به مقصد رسید اتوبوس محلشان را ترک می کرد.دیر تر رسیده بود.پول تاکسی را هم دوبرابر داده بود.خیلی هم گرمش بود خیس از گرما.اما نمی دانم چرا خوشحال بود و راضی
روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسهی سکهی مردی غافل را می دزدد هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذیست که بر آن نوشته است: خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما اندکی اندیشه کرد سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند دوستانش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد. دزدکیسه در پاسخ گفت: صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست می شد.ان گاه من دزد باورهای او هم بودم. واین دور از انصاف است…!
و این روزها عده ای هم دزد خزانه مردمند و هم دزد باورهای شان … !!! ↶
﷽
استغفار
در حدیثی امام صادق (ع) می فرماید: «همانا بنده گناه میکند و به سبب آن، از روزی که برای او مقرر شده بود محروم می گردد».
?شخصی بنام ربيع بن صبيح مى گويد نزد امام حسن (ع) بودم، مردى از در وارد شد و از خشكسالى آباديش شكايت كرد، امام به او فرمود: «استغفار كن». ديگرى آمد از فقر شكايت كرد، به او نيز فرمود «استغفار كن» سومى آمد و به او گفت: دعا كن خداوند پسرى به من بدهد به او هم فرمود: «استغفار كن». ربيع مى گويد من تعجب كردم و به ایشان گفتم هر كس نزد شما مى آيد و مشكلى دارد و تقاضاى نعمتى می کند به او همين دستور را مى دهید و به همه مى فرمایید استغفار كنيد و از خدا طلب آمرزش کنید.
ایشان در جواب من فرمود: «آنچه را گفتم از پيش خود نگفتم، من اين مطلب را از كلام خدا كه از پيامبرش نوح حكايت مى كند، استفاده كردم و سپس این آيات از سوره نوح تلاوت فرمودند: [نوح/ 12-10] به آنها گفتم از گناهان خود در پيشگاه پروردگارتان استغفار كنيد كه او آمرزنده است، تا باران آسمان(و روزی) را پشت سر هم بر شما فرو ريزد و شما را با اموال و فرزندان كمك بخشد و باغ ها و نهرها براى شما قرار دهد».
_اصول کافی. کلینی ج۳. ص۳۷۲
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
لقمان به پسرش گفت: «اى پسرم! در مجالس دانشمندان حضور داشته باش، و سخنان حكيمان را بشنو؛ زيرا خداوند دلِ مرده را با نور حكمت ، زنده مى كند ؛ چنان كه زمينِ مرده را با آب باران حيات مى بخشد.
كنز العمّال : ج ۱۰ص۱۷۰o
امام على عليه السلام
اگر نمازگزار بداند كه چه هاله اى از جلال خدا او را فرو مى پوشاند، هرگز دوست ندارد كه سر خود را از سجده اش بر دارد.
《لَو يَعلَمُ المُصَلِّي ما يَغشاهُ مِن جَلالِ اللّهِ ما سَرَّهُ أن يَرفَعَ رَأسَهُ مِن سُجودِهِ》
ميزان الحكمه جلد6 صفحه 285
#دلنوشته
تکه های دومینو بایک اشاره انگشت ریخت و تغییر کرد.یکی پس از دیگری تکه ها همدیگر را هل می دادند انگار رقابت داشتند سر فرو ریختن.انقدر همدیگر را هل دادند که دیگر اثری از چیدمان قبل نبود.حالا دیگر به راحتی نمی توانستیم تکه ها را کنار هم بگذاریم. آبرو هم مثل تکه های دومینو است سال ها زمان میبرد تاشخصی شخص شود و آبرو دارشود. گاهی نمی دانیم که با بیان حرفی،کلامی،حرکتی با زندگی و آبروی انسان ها بازی می کنیم و این حرف همان اشاره به تکه اول دومینو است تا تکه های دیگر به ترتیب بریزد وبریزد وبریزد.
باید مواظبت کنیم از زبانمان از نگاهمان مبادا در غل و زنجیر شیطان باشد.
چقدر قشنگ دعا کرده امام سجاد’علیه السلام’ در دعای 41 صحیفه آنجا که می فرماید:(……. اخف عنهم ما یکون نشره علی عارا……خدایا چیزی که آشکار شدنش موجب ننگ من است پوشیده دار)
گاهی عیب هایی است اشکالاتی حتما داریم که خدا میبیند و آبرویمان رانبرده و آبرویمان راخریده.خطایی که اگر بنده خدا می دانست حالمان دیگر خوب نبود و روز گارمان قشنگ نبود….. خدایا آبرویمان را بخر