من را دو نفر حساب کن
# دلنوشته
توی گرمای گرم تابستان که حرارت گرمای آسفالت های خیابان را به صورت محکم سیلی می زد.تصمیم گرفت امروز را کمی ولخرجی کند ( به جای رفتن با اتوبوس واحد که توی شلوغی های خیابان این طرف و آنطرف می رود و آدم احساس میکند اصلا قرار نیست به مقصد برسد و کلی زمان میبرد تا حرکت کند )با تاکسی برود.چادر مشکیش را جلو تر کشید و کیف سنگینش را که مملو از کتاب و کاغذهای امتحانات دروس طلبگی اش بود را روی شانه جا به جا کرد و به محل تاکسی ها رفت.توی این گرمای آفتاب زیر چادر شر شر عرق می ریخت ولی دلش را یک چیز بد جوری خنک کرده بود .
آیت الله بهاءالدینی می فرمودند: اگر زنان چادری می خواستند نشانشان می دادم عرقی که در فصل گرما به خاطر حفظ حجاب می ریزند, دانه دانه اش خورشید است. شما خورشید خدا هستید.
تاکسی اول بوق زد نگاهی به داخل ماشین انداخت دو تا اقا عقب بودند با خودش گفت: اگه سوار بشم لازمش اینه که چسب نامحرم بشینم.ولش کن یه تاکسی دیگه.هیچی نگفت و تاکسی رفت .حالا چند لحظه بعد یه تاکسی دیگه جلو پاش وایستاد .صدای آهنگش فضای خیابون را پر کرده .آهنگش مجاز نبود بگذریم از اینکه گوش آدم را هم کر می کرد.اینم ولش کن تاکسی بعدی و بعدی هم. سر ظهر بود تاکسی هم کم بود .هم خسته بود و هم گرمش شده بود که صدای حرکت اتوبوس متوجه اش کرد که خیلی وقت هست منتظر است. بالاخره تاکسی ایستاد یه آقا عقب و یه خانمم جلو .خوب این بهتر بود.سوار شد و به گوشه ی پنجره خزید.هنوز مسافتی نرفته بودند که راننده تاکسی برای جای خالی باقی مانده در صندلی عقب بوق زد .مسافر آقایی به طرف تاکسی حرکت کرد تا در صندلی آخر اون هم پراید کنارش سوار شود.کمی خودش را جم و جور کرد دید نه نمیشه سریع به راننده گفت من را دو نفر حساب کنید اینطور بود که راننده از مسافر معذرت خواهی کرد وگازش را گرفت و حرکت کرد.وقتی به مقصد رسید اتوبوس محلشان را ترک می کرد.دیر تر رسیده بود.پول تاکسی را هم دوبرابر داده بود.خیلی هم گرمش بود خیس از گرما.اما نمی دانم چرا خوشحال بود و راضی