گفت:
برای من و خانوادهام دعا کنید…
فرمود:
فکر کردهای که برایتان دعا نمیکنم؟!
آن هم وقتی که اعمالتان
هر روز و هر شب
بر من عرضه می شود!
درک مطالب برایش سخت بود…
امام رئوف (علیه السلام)
فرمود:
“قرآن را نخواندهای؟!
آنجا که فرموده :
«عمل کنید که خدا و رسول
و مومنان کار شما را خواهند دید.
به خدا قسم
مراد از مومنان در این آیه،
علی بن ابی طالب (علیه السلام)
و امامان هستند”
قلب عبدالله بن ابان آرام شد…
حالا مطمئن بود
که امام زمانش
هر روز و هر شب دعایش می کند؛
هم برای او
هم برای خانواده اش
هم برای تک تک شیعیان…
?کافی جلد ۱، صفحه ۲۱۹
#درمحضراهل_بیت
عصاي سفيدش را روي آسفالت هاي خيابان تكان ميداد و مسيرش را پيدا مي كرد.آرام و محتاطانه
ارتفاع بلوار را هم با عصايش حس مي كرد
چشمانم به در سرعت حركت تاكسي اين صحنه را اول صبح رصد مي كرد
خدا را شكرت كه صبح را ميبينم
اینک قم شهری است محزون از آرمیدن خواهری معصوم که سالهای کوتاه عمرش را در غم فراق برادر گذراند و به انتها رسانید؛ همان بانوی کریمه ای که کودکی اش نیز در فراق پدر سپری شده بود…
او که براستی فاطمه نام بود و چون فاطمه زهرا(س)، ولی خدا و حجت زمانش را با بصیرت علوی، شناخت و سختی و دوری راه را بر تن خرید و بی قرار درک محضر ولی زمان خود شد.
این بانوی بزرگوار در دهم ربیع الثانی سال ۲۰۱ هجری قمری در حالی که عازم سفر به خراسان و دیدار برادر گرامیشان امام رضا (ع) بودند؛ در شهر قم از دنیا رفتند و این چنین شد که قم نیز میعادگاهی برای عاشقان کویش گردید…
همان گونه که زینب کبری(ع) رشادت ها و شهادت عاشورائیان را با صبر و استقامت خویش به گوش همگان رسانید؛ فاطمه معصومه (س) نیز با گام های پرصلابتی که در دفاع از ولایت برداشت به شهر قم حیاتی دیگر بخشید و پناهگاهی برای دلهای خسته از نفاق و مشتاقان راه ولایت شد.
ایشان همان نازدانه ای است که برادرش رضا (ع) او را معصومه نامیده است؛ یعنی کسی که تفسیر معصومیت است که روزگاری در مدینه طلوع کرد و در خاک کویری قم آرام گرفت و تفسیر واقعی از غربت به قربت رسیدن شد…
از قلم دیگری
حکایتی از شهید مدرس / به نقل از فرزند شهید مدرس
یک روز وقتی پدرم از مجلس بازگشت، عدهای از مردم به خانه آمدند و با سر و صدای زیاد گفتند آقا این چه لایحهای بود که امروز تصویب شد؟! خلاف مصلحت است.
آقا فرمود اگر بیست رأس الاغ و یک آدم را در مجلسی جمع کنند و از آنها بپرسند ناهار چه میخورید، چه جواب میدهند؟! همه گفتند جو؛ آقا فرمود: آن یک نفر هم مجبور است سکوت کند، این وکلایی که شما انتخاب کردید، شعورشان همین اندازه است، بروید
هر_روز_چقدر_برای_قرآن وقت_میزاری⁉️
حضرت آیت_الله_بهجت
قرآن بالاترین کتابی است که در اختیار ماست، آیینهای است که حقیقت خود را به ما نشان میدهد، به خلاف صفحهی تلویزیون و یا آیینههای معمولی که تنها عکسِ اشیا را به ما نشان میدهند، نه حقیقت آنها را. منتهی برای دیدن حقیقت قرآن با قرآن و در قرآن، باید باطن ما کدورت و تیرگی، و چشم بصیرت ما آفت نداشته باشد. باید هم چشم و عینکمان قوی، و هم مزاج روحیمان سالم باشد، تا بتوانیم از قرآن درست برداشت نماییم.
در محضر بهجت، ج3، ص249
در کتاب هماى سعادت نجيب الدين كه از علماى بزرگ زمان خودش بوده است نقل مى فرمود
يك شب در قبرستان بودم؛ ديدم چهار نفر بطرف قبرستان مى آيند و يك جنازه اى روى دوششان است..من جلو رفته و از آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم اين عمل شما به من اينطور مى رساند كه شما انسانى را كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد كه كسى از راز و اسرارتان سر در نياورد.
گفتند اى مرد خيال بد نكن زيرا مادرش با ماست. ديدم پيرزنى جلوآمد.
گفتم اى مادر چرا نيمه شب جوانت را به قبرستان آورده اى؟
گفت چون جوان من معصيت كار بوده خودش چند وصيت كرده..
اول چون من از دنيا رفتم طنابى بگردنم بينداز و مرا در خانه بكش و بگو خدايا اين همان بنده گريزپا و معصيتكارى است كه بدست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته و نزد تو آوردم به او رحم كن..
دوم جنازه ام را شبانه دفن كن كه كسى بدن مرا نبيند و از جنايات من ياد كند و معذب شوم.
سوم اينكه بدنم را خودت دفن كن و لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و به من عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من توبه كرده ام و از كرده هايم پشيمانم ولى تو اين وصيتهاى مرا انجام بده.
وقتى كه جوانم از دنيا رفت ريسمانى بگردنش بستم و او را كشيدم ناگهان صدائى بلند شد و گفت “اَلا اِنَّ اَوْلِياء اللّه هُمُ الْفائِزُون” با بنده گنه كار ما اينطور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم!!
خوشحال شدم كه توبه او پذيرفته شده و او را بطرف قبرستان آوردم؛ من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در قبر گذاشتم همينكه خواستم لحد را بچينم آيه اى را شنيدم كه بگوشم رسيد: “الا ان اولياء اللّه هم الفائزون”
از اين داستان اينطور نتيجه ميگيريم كه توبه شخص گنه كار مورد قبول واقع شده و خدا دوست ندارد بنده گنه كارش كه توبه كرده مورد اهانت قرار بگیرد.
امتحانات_سختی_درپیش
حسن_زاده_آملی
?بسیار کسانی که دعوی بندگی کرده اند
?و دم از ترک دنیا زده اند؛
?تا دنیا بدیشان روی آورد ،
? جز وی همه را پشت پا زده اند .
?این بنده در معرض امتحان نیامده شرمسار است
? به حق خودت
? ثبت قلبی علی دینک!
امام جواد (ع) فرمودند: ⚡️مَن کَثُرَ هَمُّهُ، سَقُمَ جَسَدُهُ. ? هر کس که غم و اندوهش زیاد باشد، بدنش بیمار میشود. ? موسوعة کلمات الامام الجواد (ع)، ص ۲۴۰. ✨✨✨✨✨ #شرح_حدیث ? امام جواد میفرماید که #غم_و_غصه بدن رو از بین میبره… ? و امروزه دانشمندان و پزشکان ثابت کردند که #غم_و_غصه، بر جسمِ انسان اثراتِ ویرانگری داره:↶ ☜ انسان رو ضعیف و لاغر میکنه، و از غذا و خواب و استراحت میندازه.❗️ ☜ حتّی گاهی، بعضی از بیماریهای لاعلاج مثل انواع سرطانها، نتیجهی استرسها و فشارهای روحی، #غم_و_غصه زیاد، و حساسیّت است.❗️ ⁉️❗️ گذشته از این که #غم_و_غصه، خوبه یا بد، و مفیده یا مضرّ، اصلاً آدم برای چی باید غصّه بخوره؟؟!? ❌ حوادثِ تلخِ گذشته، که جای #غم_و_غصه نداره، چون گذشته رو نمیشه کاری کرد.?? ❌ برای حوادث آینده هم نباید غصّه خورد، چون معلوم نیست آینده قراره چه اتّفاقی بیفته.?? ☝️ حرف قرآن کریم هم همینه. قرآن میفرماید: مومن اصلاً نباید ترس، یا غم و غصّهای داشته باشه:?? ? ﺃَﻟَﺎ ﺇِنَّ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺀَ ﺍﻟﻠﻪِ ﻟَﺎ ﺧَﻮْﻑٌ ﻋَﻠَﻴْﻬِﻢْ ﻭَ ﻟَﺎ ﻫُﻢْ ﻳَﺤْﺰَﻧُﻮﻥَ (یونس/۶۲) ? ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ که ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﯼ ﺧﺪﺍ، ﻧﻪ ﺗﺮﺳﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ! ?? “خوف و ترس"? برای حوادث آینده است. ?? “حزن و اندوه"? برای حوادث تلخ گذشته است. قرآن میفرماید: ❌ #مومن نه خُوف داره?، نه حُزن? ?ﻟَﺎ ﺧَﻮْﻑٌ ﻋَﻠَﻴْﻬِﻢْ ﻭَ ﻟَﺎ ﻫُﻢْ ﻳَﺤْﺰَﻧُﻮﻥ.? ⭕️? اگر کسی پاک و با #ایمان زندگی کرده باشه، نه برای گذشتهاش حسرت میخوره، و نه ترسی از آینده داره.??
تجزیه و ترکیب !
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟….
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!
مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!