منــــــــــــــاره
تجزیه و ترکیب !
ارسال شده در 10 آذر 1398 توسط منــــــــــاره در حكايت

تجزیه و ترکیب !

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟….
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!
مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!

تجزیه و ترکیب ! نظر دهید »
تاجر و چهار زن
ارسال شده در 5 آذر 1398 توسط منــــــــــاره در بدون موضوع

داستان_تاجر_ثروتمند_و_چهار_زن
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت.

زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با خریدن جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه خوشحال می‌کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می‌داد.‌‌
زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می‌کرد. اگرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او تنهایش بگذارد.
واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست داشت. او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب همسرش بود. مرد در هر مشکلی به او پناه می‌برد و او نیز به تاجر کمک می‌کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.
اما زن اول مرد، زنی بسیار وفادار و توانا بود که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش….

در زندگی بود که اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می‌کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: ‌"من اکنون 4 زن دارم، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت و تنها و بیچاره خواهم شد"! بنابراین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهایی‌اش فکری بکند.
اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:"من تورا بیشتر از همه دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می‌شوی تا تنها نمانم؟"زن به سرعت گفت : ” هرگز” و مرد را رها کرد.
ناچار با قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت:‌"من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"زن گفت: ” البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است. تازه من بعد از تو می‌خواهم دوباره ازدواج کنم ” قلب مرد یخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت:"تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید تو از همیشه بیشتر می‌توانی در مرگ همراه من باشی؟ “زن گفت :” این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می‌توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ،…متاسفم"! گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همین حین صدایی او را به خود آورد:"من با تو می‌مانم ، هرجا که بروی"، تاجر نگاهش کرد، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوءتغذیه، بیمارش کرده باشد. غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود .تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت:” باید آن روزهایی که می‌توانستم به تو توجه می‌کردم و مراقبت بودم …”
در حقیقت همه ما چهار زن داریم! 
_زن چهارم بدن ماست که مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنیم وقت مرگ، اول از همه او ما را ترک می‌کند.
_زن سوم دارایی‌های ماست. هر چقدر هم برایمان عزیز باشند وقتی بمیریم به دست دیگران خواهد افتاد.
_زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارمان کنارمان خواهند ماند.
_زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می‌کنیم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد، اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی  نماند

1 نظر »
گلستان ایمان
ارسال شده در 4 آذر 1398 توسط منــــــــــاره در در محضر قرآن

​#درمحضرقرآن

?مؤمنان واقعی، شدیدا مراقبند کمتر از گل به یکدیگر نگویند، چون میدانند ?شیطان درکمینشان نشسته، تا با کلمه ای تلخ یا سوء تفاهمی، اختلاف و فاصله بیاندازد بین دلهایشان وبه آتش بکشد گلستان همدلی مؤمنان را؛

 ? «يَقُولُواْ الَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَنَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ»[اسراء/۵۳] ?

ایمان ,قران ,گفتار احسن 2 نظر »
احترام سادات
ارسال شده در 4 آذر 1398 توسط منــــــــــاره در حكايت

از بستگان‌امام بود‌ولی، شراب مۍخورد.

رفت قم خانه‌ۍ وکیل امام،

اما وکيل راهش نداد.

چند روز بعد وكيل رفت سامراء،

 اما امام راهش نداد. 

گریه ڪرد، دلیلش را خواست…!؟

گفت: “كسى ڪه راهش ندادے

 از سادات بود، 

باید احترامش مۍگذاشتی.”

وكيل برگشت قم. 

رفتار امام را برايش تعریف ڪرد.

 آن مرد گریه کرد. دلش ڪه شکست، شیشه‌هاۍ شراب را شکاند. 

#توبه ڪرد…!!!

#امام‌حسن‌عسڪرۍ‌ع?

احترام سادات ,امام حسن عسکری ,شرابخوار نظر دهید »
قدر دان باشیم
ارسال شده در 4 آذر 1398 توسط منــــــــــاره در بدون موضوع

زنی در گذشته وجوانی خواستگار سمجی داشت که او را نپذیرفت و رد کرد.

مدت ها گذشت و زن با مردی دیگر ازدواج کرد و صاحب جلال و شوکتی شدند.

روزی از کناری میگذشتند که زن خواستگار سمج را در حال فقر وگدایی دید.

همسرش به او رو کرد و گفت چه شانسی آوردی که من همسرت شدم وگرنه روزگارت این بود.

زن با کمال متانت گفت تو چه شانسی آوردی که من را به دست آوردی و از حمایت و پشتیبانی من بهره مند شدی وگرنه عاقبتت همچو او بود.

قدر خوبیهای خودمون و دیگران  را بدونیم.

نظر دهید »
الاغ احمق
ارسال شده در 4 آذر 1398 توسط منــــــــــاره در حكايت

حکایت_ملانصرالدین
 روزی ملانصرالدین الاغ خود را با زحمت فراوان به پشت بام برد. بعد از مدتی خواست او را پایین بیاورد ولی الاغ پایین نمی آمد.  ملا نمی دانست الاغ بالا می رود ولی پایین نمی آید. پس از مدتی تلاش ملا خسته شد وپایین آمد ولی الاغ روی پشت بام بشدت جفتک می انداخت و بالا و پایین می پرید. تا اینکه سقف فروریخت و الاغ جان باخت. ملا که به فکر فرو رفته بود، باخود گفت: لعنت بر من که ندانستم اگر خری را به جایگاه رفیعی برسانم هم آن جایگاه را خراب می کند و هم خود را 

الاغ ,جایگاه رفیع ,خراب ,ملانصر الدین نظر دهید »
رسم بد زمونه
ارسال شده در 26 آبان 1398 توسط منــــــــــاره در به قلم زهرا

عكس دخترك كوچولو

با لباس عروس زيبا توي تنش

توقاب اعلاميه ختم چكار مي كرد؟؟؟

زيرش نوشته بود امرزش مرحومه!!!!

كدام گناهش امرزيده شود.

گناه شانه كردن موهاي عروسكش

جم نكردن اسباب بازيش

دعواي با برادرش

غذا نخوردنش

گاهي دلم از رسم زمونه ميگيره………………….

دنيا دار گذر است

دنيا،گذر زمان،آمرزش،گناه نظر دهید »
خدا قوت
ارسال شده در 23 آبان 1398 توسط منــــــــــاره در بدون موضوع

جا تون خالی جشنمونم گرفتیم .بچه ها مونم خیلی زحمت کشیدند.ان شا الله قدمی برای ظهور باشه.نوجوانای دانش آموز را دعوت کردیم و یه کار تبلیغی ……..خدا قوت

2 نظر »
نه به این و نه به آن
ارسال شده در 21 آبان 1398 توسط منــــــــــاره در به قلم زهرا

همیشه آمار و ارقام رفت آمدهای کوچه را داشت.

خدا رحمتش کند پیرزن خاطرات گذشته ام را می گویم.

 وقتی از کوچه های کودکیم گذر می کنم یادم می افتد.

روی پله های در حیاط مینشست و هرکس می رفت و می آمد برانداز می کرد!

اگر غریبه ای میامد که نمیشناختش پرس و جو آغاز می شد و……

یه جور هایی بازرس محله بود.خخخخخخ

اونوقت ها می گفتند فضول باشی !!

الان در های آپارتمان ها محکم است و حتی نمی دانی همسایه کناریت کی هست.

نه به این و نه به آن..

یاد حدیث رسول الله افتادم که مضمونش این بود مسلمان نیست کسی که همسایه اش گرسنه بخواد.

آپارتمان ,فضول باشی ,همسایه 8 نظر »
فعاليت طلبه هاي مدرسه به مناسبت آ,غاز هفته وحدت و بيعت با امام زمان
ارسال شده در 19 آبان 1398 توسط منــــــــــاره در اخبار مدرسه

طلبه هاي خوش ذوق مدرسمون يه كار تبليغي و فرهنگي  براي دانش آموزان انجام دادند.

تهيه يه شيشه تزييني   ولي با محتواي ديني .داخل كاغذ هاشم يه جمله قشنگ نوشتند.

براي جريمه مشق شبت تا ابد بنويس:

آنكه در نماز قنوت شبش برايم دعا ميكند،من براي ظهورش كار نكردم.

 

                             

مدرسه،كار تبليغي،فرهنگي،هفته وحدت 6 نظر »
  • 1
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 625
 
بفرمائید چی میل دارید
همه
بدون موضوع
آیت الله مصباح یزدی
عاشورا
اخبار مدرسه
موضوعات خواندنی
تشرفات
'گفتار پیشوایان
تغذیه و سلامت
خانواده سبز
قیامت
رزق و روزی
در محضر قرآن
كلام بزرگان
مباهله
ایران ای مرز پر گهر
شهدا
انتظار
حجاب
کلام رهبری
حدیث معرفت
ائمه و کودکان
عکس نوشته های مذهبی
از مسلمانیمان چه خبر؟
بدون موضوع
تغذیه
دانستنی
حكايت
معارف قرآنی
کلیپ
کلیپ ها و نماهنگ ها
به قلم زهرا
به قلم مهدیه
زن مسلمان
یادت باشه
وبلاگ ما يه مناره است ،يه نشانه از فرهنگ اسلامي و ايراني يك زن،وبلاگ ما يه مناره است يه چراغ كه نشان ميده افكار طلبگي ما را
 
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان