اینک قم شهری است محزون از آرمیدن خواهری معصوم که سالهای کوتاه عمرش را در غم فراق برادر گذراند و به انتها رسانید؛ همان بانوی کریمه ای که کودکی اش نیز در فراق پدر سپری شده بود…
او که براستی فاطمه نام بود و چون فاطمه زهرا(س)، ولی خدا و حجت زمانش را با بصیرت علوی، شناخت و سختی و دوری راه را بر تن خرید و بی قرار درک محضر ولی زمان خود شد.
این بانوی بزرگوار در دهم ربیع الثانی سال ۲۰۱ هجری قمری در حالی که عازم سفر به خراسان و دیدار برادر گرامیشان امام رضا (ع) بودند؛ در شهر قم از دنیا رفتند و این چنین شد که قم نیز میعادگاهی برای عاشقان کویش گردید…
همان گونه که زینب کبری(ع) رشادت ها و شهادت عاشورائیان را با صبر و استقامت خویش به گوش همگان رسانید؛ فاطمه معصومه (س) نیز با گام های پرصلابتی که در دفاع از ولایت برداشت به شهر قم حیاتی دیگر بخشید و پناهگاهی برای دلهای خسته از نفاق و مشتاقان راه ولایت شد.
ایشان همان نازدانه ای است که برادرش رضا (ع) او را معصومه نامیده است؛ یعنی کسی که تفسیر معصومیت است که روزگاری در مدینه طلوع کرد و در خاک کویری قم آرام گرفت و تفسیر واقعی از غربت به قربت رسیدن شد…
از قلم دیگری
حکایتی از شهید مدرس / به نقل از فرزند شهید مدرس
یک روز وقتی پدرم از مجلس بازگشت، عدهای از مردم به خانه آمدند و با سر و صدای زیاد گفتند آقا این چه لایحهای بود که امروز تصویب شد؟! خلاف مصلحت است.
آقا فرمود اگر بیست رأس الاغ و یک آدم را در مجلسی جمع کنند و از آنها بپرسند ناهار چه میخورید، چه جواب میدهند؟! همه گفتند جو؛ آقا فرمود: آن یک نفر هم مجبور است سکوت کند، این وکلایی که شما انتخاب کردید، شعورشان همین اندازه است، بروید
هر_روز_چقدر_برای_قرآن وقت_میزاری⁉️
حضرت آیت_الله_بهجت
قرآن بالاترین کتابی است که در اختیار ماست، آیینهای است که حقیقت خود را به ما نشان میدهد، به خلاف صفحهی تلویزیون و یا آیینههای معمولی که تنها عکسِ اشیا را به ما نشان میدهند، نه حقیقت آنها را. منتهی برای دیدن حقیقت قرآن با قرآن و در قرآن، باید باطن ما کدورت و تیرگی، و چشم بصیرت ما آفت نداشته باشد. باید هم چشم و عینکمان قوی، و هم مزاج روحیمان سالم باشد، تا بتوانیم از قرآن درست برداشت نماییم.
در محضر بهجت، ج3، ص249
در کتاب هماى سعادت نجيب الدين كه از علماى بزرگ زمان خودش بوده است نقل مى فرمود
يك شب در قبرستان بودم؛ ديدم چهار نفر بطرف قبرستان مى آيند و يك جنازه اى روى دوششان است..من جلو رفته و از آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم اين عمل شما به من اينطور مى رساند كه شما انسانى را كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد كه كسى از راز و اسرارتان سر در نياورد.
گفتند اى مرد خيال بد نكن زيرا مادرش با ماست. ديدم پيرزنى جلوآمد.
گفتم اى مادر چرا نيمه شب جوانت را به قبرستان آورده اى؟
گفت چون جوان من معصيت كار بوده خودش چند وصيت كرده..
اول چون من از دنيا رفتم طنابى بگردنم بينداز و مرا در خانه بكش و بگو خدايا اين همان بنده گريزپا و معصيتكارى است كه بدست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته و نزد تو آوردم به او رحم كن..
دوم جنازه ام را شبانه دفن كن كه كسى بدن مرا نبيند و از جنايات من ياد كند و معذب شوم.
سوم اينكه بدنم را خودت دفن كن و لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و به من عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من توبه كرده ام و از كرده هايم پشيمانم ولى تو اين وصيتهاى مرا انجام بده.
وقتى كه جوانم از دنيا رفت ريسمانى بگردنش بستم و او را كشيدم ناگهان صدائى بلند شد و گفت “اَلا اِنَّ اَوْلِياء اللّه هُمُ الْفائِزُون” با بنده گنه كار ما اينطور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم!!
خوشحال شدم كه توبه او پذيرفته شده و او را بطرف قبرستان آوردم؛ من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در قبر گذاشتم همينكه خواستم لحد را بچينم آيه اى را شنيدم كه بگوشم رسيد: “الا ان اولياء اللّه هم الفائزون”
از اين داستان اينطور نتيجه ميگيريم كه توبه شخص گنه كار مورد قبول واقع شده و خدا دوست ندارد بنده گنه كارش كه توبه كرده مورد اهانت قرار بگیرد.
امتحانات_سختی_درپیش
حسن_زاده_آملی
?بسیار کسانی که دعوی بندگی کرده اند
?و دم از ترک دنیا زده اند؛
?تا دنیا بدیشان روی آورد ،
? جز وی همه را پشت پا زده اند .
?این بنده در معرض امتحان نیامده شرمسار است
? به حق خودت
? ثبت قلبی علی دینک!
امام جواد (ع) فرمودند: ⚡️مَن کَثُرَ هَمُّهُ، سَقُمَ جَسَدُهُ. ? هر کس که غم و اندوهش زیاد باشد، بدنش بیمار میشود. ? موسوعة کلمات الامام الجواد (ع)، ص ۲۴۰. ✨✨✨✨✨ #شرح_حدیث ? امام جواد میفرماید که #غم_و_غصه بدن رو از بین میبره… ? و امروزه دانشمندان و پزشکان ثابت کردند که #غم_و_غصه، بر جسمِ انسان اثراتِ ویرانگری داره:↶ ☜ انسان رو ضعیف و لاغر میکنه، و از غذا و خواب و استراحت میندازه.❗️ ☜ حتّی گاهی، بعضی از بیماریهای لاعلاج مثل انواع سرطانها، نتیجهی استرسها و فشارهای روحی، #غم_و_غصه زیاد، و حساسیّت است.❗️ ⁉️❗️ گذشته از این که #غم_و_غصه، خوبه یا بد، و مفیده یا مضرّ، اصلاً آدم برای چی باید غصّه بخوره؟؟!? ❌ حوادثِ تلخِ گذشته، که جای #غم_و_غصه نداره، چون گذشته رو نمیشه کاری کرد.?? ❌ برای حوادث آینده هم نباید غصّه خورد، چون معلوم نیست آینده قراره چه اتّفاقی بیفته.?? ☝️ حرف قرآن کریم هم همینه. قرآن میفرماید: مومن اصلاً نباید ترس، یا غم و غصّهای داشته باشه:?? ? ﺃَﻟَﺎ ﺇِنَّ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺀَ ﺍﻟﻠﻪِ ﻟَﺎ ﺧَﻮْﻑٌ ﻋَﻠَﻴْﻬِﻢْ ﻭَ ﻟَﺎ ﻫُﻢْ ﻳَﺤْﺰَﻧُﻮﻥَ (یونس/۶۲) ? ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ که ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﻴﺎﯼ ﺧﺪﺍ، ﻧﻪ ﺗﺮﺳﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ! ?? “خوف و ترس"? برای حوادث آینده است. ?? “حزن و اندوه"? برای حوادث تلخ گذشته است. قرآن میفرماید: ❌ #مومن نه خُوف داره?، نه حُزن? ?ﻟَﺎ ﺧَﻮْﻑٌ ﻋَﻠَﻴْﻬِﻢْ ﻭَ ﻟَﺎ ﻫُﻢْ ﻳَﺤْﺰَﻧُﻮﻥ.? ⭕️? اگر کسی پاک و با #ایمان زندگی کرده باشه، نه برای گذشتهاش حسرت میخوره، و نه ترسی از آینده داره.??
تجزیه و ترکیب !
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟….
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!
مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!
داستان_تاجر_ثروتمند_و_چهار_زن
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت.
زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با خریدن جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه خوشحال میکرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او میداد.
زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد. اگرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او تنهایش بگذارد.
واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست داشت. او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب همسرش بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک میکرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.
اما زن اول مرد، زنی بسیار وفادار و توانا بود که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش….
در زندگی بود که اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس میکرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: "من اکنون 4 زن دارم، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت و تنها و بیچاره خواهم شد"! بنابراین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییاش فکری بکند.
اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:"من تورا بیشتر از همه دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه میشوی تا تنها نمانم؟"زن به سرعت گفت : ” هرگز” و مرد را رها کرد.
ناچار با قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت:"من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"زن گفت: ” البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است. تازه من بعد از تو میخواهم دوباره ازدواج کنم ” قلب مرد یخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت:"تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید تو از همیشه بیشتر میتوانی در مرگ همراه من باشی؟ “زن گفت :” این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا میتوانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ،…متاسفم"! گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همین حین صدایی او را به خود آورد:"من با تو میمانم ، هرجا که بروی"، تاجر نگاهش کرد، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوءتغذیه، بیمارش کرده باشد. غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود .تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت:” باید آن روزهایی که میتوانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم …”
در حقیقت همه ما چهار زن داریم!
_زن چهارم بدن ماست که مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنیم وقت مرگ، اول از همه او ما را ترک میکند.
_زن سوم داراییهای ماست. هر چقدر هم برایمان عزیز باشند وقتی بمیریم به دست دیگران خواهد افتاد.
_زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارمان کنارمان خواهند ماند.
_زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست میکنیم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد، اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نماند
#درمحضرقرآن
?مؤمنان واقعی، شدیدا مراقبند کمتر از گل به یکدیگر نگویند، چون میدانند ?شیطان درکمینشان نشسته، تا با کلمه ای تلخ یا سوء تفاهمی، اختلاف و فاصله بیاندازد بین دلهایشان وبه آتش بکشد گلستان همدلی مؤمنان را؛
? «يَقُولُواْ الَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَنَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ»[اسراء/۵۳] ?
از بستگانامام بودولی، شراب مۍخورد.
رفت قم خانهۍ وکیل امام،
اما وکيل راهش نداد.
چند روز بعد وكيل رفت سامراء،
اما امام راهش نداد.
گریه ڪرد، دلیلش را خواست…!؟
گفت: “كسى ڪه راهش ندادے
از سادات بود،
باید احترامش مۍگذاشتی.”
وكيل برگشت قم.
رفتار امام را برايش تعریف ڪرد.
آن مرد گریه کرد. دلش ڪه شکست، شیشههاۍ شراب را شکاند.
#توبه ڪرد…!!!
#امامحسنعسڪرۍع?