نان گندم آن را هم نخوری
محدّثين و مورّخين در كتاب هاى مختلف آورده اند
آن هنگامى كه حضرت ابا عبداللّه الحسين صلوات اللّه و سلامه عليه به سرزمين كربلا وارد شد، چند روزى پس از آن ، يكى از ياران خود را با پيامى به سوى عمر بن سعد فرستاد كه با تو صحبتى دارم امشب در ميان دو لشكر همديگر را ملاقات كنيم به همين منظور عمر بن سعد به همراه بيست اسب سوار و همچنين امام حسين عليه السّلام نيز به همان ترتيب از لشكر گاه خود خارج شدند و چون به محلّ ملاقات يكديگر رسيد پس امام حسين عليه السّلام همراهان خود را قدرى عقب نگه داشت ، مگر برادرش حضرت ابوالفضل و پسرش علىّ اكبر را؛ و همچنين عمر بن سعد همراهان خود را به جز پسرش و يكى از غلامانش را عقب راند.
و چون كنار يكديگر آمدند، امام عليه السّلام بعد از صحبت ها و مذاكراتى به عمر بن سعد خطاب كرد و ضمن نصيحت هائى فرمود:
واى بر تو! آيا از عذاب خداوند در روز قيامت نمى هراسى ؟ آيا با من كه از هر جهت مرا مى شناسى جنگ مى كنى
اين چه كارى است كه انجام مى دهى اگر همراه من باشى و آن ها را كه دشمنان من و خدا و رسولش هستند رها كنى همانا در پيشگاه خداوند متعال مقرّب خواهى شد.
عمر بن سعد در پاسخ به آن حضرت چنين گفت مى ترسم خانه ام را خراب كنند؛ و زندگى و اموالم را به غارت ببرند. امام عليه السّلام فرمود من بهتر از آن را برايت تضمين مى كنم
عمر گفت بر خانواده و بچّه هايم میترسم كه به آن ها آسيبى برسد حضرت فرمود من سلامتى آن ها را نيز تضمين مى نمايم در اين لحظه عمر بن سعد ساكت ماند و ديگر جوابى نداد
امام حسين عليه السّلام روى مبارك خود را از او برگرداند و فرمود اى عمر! تو را چه شده است ؟ خدا تو را بكشد؛ و مورد مغفرت و رحمت خويش قرارت ندهد
سوگند به خداوند، اميدوارم كه از گندم عراق نخورى
عمر در كمال بى حرمتى اظهار داشت جو، عوض گندم خواهد بود؛ و سپس برخاستند و از يكديگر جدا گشتند و هر كدام با همراهان خود به محلّ خود بازگشتند
منابع
بحارالا نوار: ج ۴۴ ص ۳۸۸ خصائص الحسينيّه ص ۱۸۴ مقتل خوارزمى ج ۱ ص ۲۵۴ حلية الابرار ج ۳ ص ۱۸۴ ح ۴ مناقب ابن شهرآشوب ج ۴ ص ۵۵ س ۴
چهل داستان وچهل حدیث از امام حسین علیه السلام حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی