مقدم داشتن نادان و ابله بر بزرگ و دانا، جنايتي نابخشودني است!
شخصي در بستر مرگ بود، دستور داد همه بستگان و دوستانش كنار بسترش بيايند تا او از همه آنها حلاليت بطلبد، اين كار انجام شد، و در آخر گفت: شتر سواري مرا نيز بياورند تا از او حلاليت بطلبم، شترش را آوردند، او دست بر گردن و صورت شتر كشيد و گفت: من مدتها بر تو سوار ميشدم، تو براي من زحمت فراوان كشيدي، اگر در اين مدت از من آزار و زحمتي ديدي و در علوفه تو كوتاهي كردم، مرا ببخش و حلال كن.
شتر گفت: هر چه آزار و بدي به من كردي همه را بخشيدم، مگر اين گناه را كه گاهي افسار مرا به پالان الاغي ميبستي و خودت سوار بر الاغ ميشدي و مرا به دنبال الاغ ميبردي، و مردم نگاه ميكردند و ميديدند كه جلودار من الاغي شده است، من هرگز اين گناه تو را نمي بخشيدم، تو چرا هتك احترام من نمودي و الاغي را بر من مقدم داشتي، مگر نمي دانستي كه مقدم داشتن نادان و ابله بر بزرگ و دانا، جنايتي نابخشودني است!
کتاب داستان دوستان