معجزات امام باقر
جابرجعفی می گوید
همسفر حضرت امام باقر علیه السلام در راه حج بودم ناگاه کبوتری آمد و بر چوبه ی محمل امام نشست و صدایی از خود درآورد. من خواستم آن را بگیرم امام فریاد زد
این حیوان به ما اهل بیت پناه آورده است. او میگوید سه سال است در این کوه جوجه میگذارد و ماری میآید جوجههایش را میخورد از من میخواهد دعا کنم جوجههایش سالم بمانند. من هم دعا کردم و خداوند شر مار را از سرش کم فرمود
نزدیک سحر شد. از مرکبها پیاده شدیم. امام شنهای بیابان را با دست کنار زد و چنین دعا کرد
خدایا ما را طاهر و سیراب نما ناگاه در بین شن ها سنگ سفیدی ظاهر شد. امام آن را برداشت. چشمه ای از آب زلال ظاهر شد با آب چشمه وضو گرفتیم و از آن آشامیدیم
نزدیک قریه ای رسیدیم امام به نخل خشک و بیثمری نزدیک شد و فرمود ای درخت از آنچه خداوند در تو آفریده بما بده
ناگاه شاخههای درخت خم شد و میوه داد ما میوهاش را چیدیم و خوردیم یکی از همسفران گفت
مانند آنچه امروز دیدم از ساحری ندیده بودم
امام فرمود
بر اهل بیت دروغ مبند کار ما سحر و جادو نیست. به ما چند نام از نام های خداوند آموخته شده است. خدا را به آن نامها میخوانیم و خداوند به ما از رحمت خویش عطا میکند
منبع
بحار الانوار، ج ۴۶ ص ۲۴۸ حدیث ۳۸