محاکمه ای که ما را به گریه انداخت!
محاکمه ای که ما را به گریه انداخت!
✅عجیبت ترین محاکمه در دادگاه يمن!!
⬅️پیرمردي بنام حيزان اهل يمن چندين سال بود که از مادر پیرش نگهداری میکرد روزی از روزها برادر کوچکش بنام (غالب) پیش او امد و گفت تو سنت بالا رفته و خودت نیاز به این داری که کسی از تو مراقبت کند بگذار مادر را ببرم خانه خود و حالا نوبت من است که از او نگهداری کنم و خدمت او را کنم ..
?حیزان برادر بزرگتر گفت:
هرگز تا زمانیکه زنده ام این فرصت را از دست نمیدهم .
برادرش گفت: من به دادگاه میروم و از تو شکایت میکنم
گفت: هرکاری میخواهی انجام بده
⬅️وقتی برادر کوچکتر به دادگاه رفت و از او شکایت کرد در ابتدا قاضی مات و مبهوت ماند و سپس حیزان را احضار کرد و آنان را نصیحت کرد با هم کنار بیایید و به حیزان گفت: تو چند سال از مادرت نگهداری کرده ای حالا بگذار برادر کوچکترت از او نگهداری کند ولی حیزان قبول نکرد در آخر قاضی گفت: ما نمیتوانیم کاری کنیم باید مادرتان را بیاورید تا خودش تصمیم بگیرد جلسه بعدی مادرش را درون یک کارتون که به نوبتی اورا حمل میکردند به دادگاه آوردند.
✔️قاضی از او سوال کرد و مادرشان در جواب گفت: این دو پسر چشــمان من هستند حیزان چندین سال از من نگهداری کرده الان خودش پیر شده و خودش نیاز به نگهداری دارد؛ پیش پسر کوچکتر باشم بهتر است.
✅در نتیجه دادگاه به نفع پسر کوچکتر رای داد و حیزان آنــچنان از این نتیجه ناراحت بود و بشدت میگريست که تمام ریشش خیس شد و همه را به گریه انداخت.
✔️این خدمت مادر بخاطر رضای الله و شناخت مقام والای او بود وگرنه مادرشان 20 کیلو وزن داشته و کل دارایی اش یک انگشتر از مس بود.
?الان ما باید از برادرکوچکتر متعجب باشيم که بخاطر خدمت به مادرش دست به دامان دادگاه شده یا از برادر بزرگتر که مسن بوده و اینچنین حریص برای خدمت به مادرش!