خصوصیات اخلاقی امام رضا ع ?
ـ به نقل از ابراهيم بن العباس ـ : هرگز نديدم كه امام رضا عليه السلام به كسى سخن تندى بگويد ، و يا پيش از آن كه كسى سخنش تمام شود سخن او را قطع كند . اگر مى توانست حاجت كسى را برآورد ، هرگز او را دست خالى برنمى گرداند ؛ هيچ گاه در برابر كسى پاى خود را دراز نمى كرد ، و چنانچه كسى در حضور او نشسته بود ، تكيه نمى كرد . هرگز نديدم كه به يكى از غلامان و خدمتكارانش ناسزا بگويد ؛ هرگز نديدم كه آب دهان بيندازد ، و يا هنگام خنديدن قهقهه سر دهد ، بلكه خنده اش تبسّم بود . هرگاه سفره اش را پهن مى كرد غلامان و خدمتكاران خود و حتى دربان [و ]مِهتر اسبان را با خود سر سفره مى نشاند .
? عيون أخبار الرضا : 2 / 184 / 7 .
استاد فاطمی نیا:
غیبت کردن وتهمت زدن ،برزخ انسان را تاریک میکند.وگره گشایی از مردم روشن کننده برزخ است.
آیت الله تهرانی:
اگر می خواهید حال خود را هنگام ملاقات حضرت حجّت بدانید ، ببینید در ملاقات با قرآن چه حالی دارید.
اگر مشتاق قرآنید ، امیدوار باشید که مشتاق حضرت حجّت هم هستید.
آیتـ. الله مجتهدے تهرانے(ره):
?زینت قلب سه چیز است?
①←?صبر کردن (در سختے ها)
②←?سکوت کردن (در جایی که سخن گفتن سودی ندارد)
③←?شکر کردن
? مواعظ العددیه ص ۱۲۷
?روزی جوانی نزد حضرت موسی(ع) آمد و گفت:
?ای موسی(ع)خدا را از #عبادت من چه سودی می رسد؟ که چنین امر و #اصرار بر عبادت اش دارد؟
✅حضرت موسی علیه السلام گفت:
?یاد دارم در نوجوانی از ?گوسفندان #شعیب_نبی چوپانی می کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد.
?با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در #گوشش گفتم:
?ای بز ، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو وصدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می رود. می دانی موسی از سکه ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی نیاز است.
??دویدن من به دنبال تو و ?صدا کردنت به خاطر ، #خطرگرگی است که تو نمی بینی و نمی شناسی و او #هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال #شکار توست.
?ای جوان بدان که #خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی رسد، بلکه با عبادت می خواهد از او #دور نشویم تا در #دام_شیطان گرفتار آییم.
«وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ »
«و هر کس از #یادخدا رویگردان شود #شیطان را به سراغ او می فرستیم پس همواره قرین اوست» (زخرف 36)
?برگرفته از کتاب الانوار النعمانیه
حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید …که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد ..
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد …
از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد…پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید …در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..
هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد ..
سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز….
و دزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ،
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .
و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود …
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم !
?زمانی نویسنده مشهوری بوسیدن ضریح امامان علیهم السلام و این قبیل احترام نهادنها را تشنیع میكرد. وقتی سخن او را به علامه طباطبایی در حرم رضوی علیه السلام عرض كردند، ایشان فرمود: «اگر منع مردم نبود، من از دم مسجد گوهرشاد تا ضریح، زمین را میبوسیدم.»
.
.
?روزی در صحن حرم امام رضا علیه السلام شخصی به علامه [كه اصلاً اذن نمیداد كسی دست ایشان را ببوسد] عرض كرد: «از راه دور آمدهام و میخواهم دست شما را ببوسم.» علامه فرمود: «زمین صحن را ببوس كه از سر من هم بهتر است
.
.
?ایشان میگفت: «من به حال این مردم كه این طور عاشقانه ضریح را میبوسند، غبطه میخورم…
.
.
?یك بار علامه طباطبایی میخواستند به روضه رضوی علیه السلام مشرف شوند. به ایشان عرض شد: « آقا! حرم شلوغ است؛ وقت دیگری بروید! » فرمودند: «خوب، من هم یكی از شلوغها! » و رفتند. مردم هم كه ایشان را نمیشناختند تا راهی برایشان بگشایند و در نتیجه، هر چه سعی كردند دستشان را به ضریح مبارك برسانند، نشد و مردم ایشان را به عقب هل دادند. وقتی بازگشتند، اطرافیان پرسیدند: «چطور بود؟» فرمودند: «خیلی خوب بود! خیلی لذت بردم! »
.
.
?و نیز میفرمودند: «انسان هنگامی كه وارد حرم رضوی علیه السلام میشود، مشاهده میكند كه از در و دیوار حرم آن امام رأفت میبارد.»
.
.
?ایشان هر ساله به مشهد مشرف میشد حتی در پنج شش ماه آخر عمر با همه كسالتی كه داشت به مشهد مشرف شد. یكی از بستگان نزدیك ایشان میگفت:
.
«با آغوش باز با آن كهولت سن و كسالت، جمعیت را میشكافت و با علاقه ضریح را میبوسید و توسل میجست كه گاهی به زحمت او را از ضریح جدا میكردیم…»
.
.
?فرزند ایشان نقل میكردند: در سال آخر حیاتشان به دلیل كسالتی كه داشتند و بنا به تأكید و توصیه پزشكِ مخصوص نمیخواستیم كه ایشان به مشهد مقدس بروند. ولی ایشان اصرار داشتند و رفتند.
.
پس از مراجعت از مشهد، به ایشان گفتم سرانجام به مشهد رفتید، فرمود: «پسرم جز مشهد كجاست كه آدم بتواند دردهایش را بگوید و درمانش را بگیرد؟»
.
.
?علامه طباطبایی وقتی به مشهد، مشرف میشد، از وی تقاضا میكردند كه در خارج از مشهد چون طُرقبه و … به دلیل اعتدال هوا، سكونت داشته باشند و گه گاهی برای زیارت مشرف گردد. ایشان ابداً قبول نمیكرد و میفرمود: «ما از پناه امام هشتم به جای دیگری نمیرویم.».
دل من گم شد،اگر پیدا شد
بسپارید امانات رضا(ع)
واگراز تپش افتاد دلم
ببریدش به ملاقات رضا(ع)
از رضاخواسته ام تاشاید،
بگذارد که غلامش بشوم
همه گفتند محال است ولی
دلخوشم من به محالات رضا(ع)
در یک رستوران، یک سوسک ناگهان از جایی پر میزند و بر روی یک خانمی مینشیند.
آن خانم از روی ترس شروع به فریاد زدن میکند. او وحشتزده بلند میشود و سعی میکند با پریدن و تکان دادن دستهایش سوسک را از خود دور کند.
واکنش او مسری بود و افراد دیگری هم که سر همان میز بودند وحشتزده میشوند.
بالاخره آن خانم موفق میشود سوسک را از خود دور کند.
سوسک پر میزند و روی خانم دیگری نزدیکی او مینشیند. این بار نوبت او و افراد نزدیکش میشود که همین حرکتها را تکرار کنند!
پیشخدمت به سمت آنها میدود تا کمک کند.
در اثر واکنشهای خانم دوم، این بار سوسک پر میزند و روی پیشخدمت مینشیند.
پیشخدمت محکم میایستد و به رفتار سوسک بر روی لباسش نگاه میکند.
زمانی که مطمئن میشود، سوسک را با انگشتانش میگیرد و به خارج رستوران پرت میکند.
در حالیکه قهوهام را مزه مزه میکردم، شاهد این جریان بودم و ذهنم درگیر این موضوع شد. آیا سوسک باعث این رفتار عصبی شده بود؟
اگر اینطور بود، چرا پیشخدمت دچار این رفتار نشد؟
چرا او تقریبا به شکل ایدهآلی این مسئله را حل کرد، بدون اینکه آشفتگی ایجاد کند؟
این سوسک نبود که باعث این ناآرامی و ناراحتی خانمها شده بود، بلکه عدم توانایی خودشان در برخورد با سوسک موجب ناراحتیشان شده بود.
من فهمیدم این فریاد پدرم، همسرم یا مدیرم بر سر من نیست که موجب ناراحتی من میشود، بلکه ناتوانی من در برخورد با این مسائل است که من را ناراحت میکند.
این ترافیک بزرگراه نیست که من را ناراحت میکند، این ناتوانی من در برخورد با این پدیده است که موجب ناراحتیم میشود.
من فهمیدم در زندگی نباید واکنش نشان داد، بلکه باید پاسخ داد.
آن خانم به اتفاق رخداده واکنش نشان داد، در حالیکه پیشخدمت پاسخ داد.
واکنشها همیشه غریزی هستند در حالیکه پاسخها همراه با تفکرند.
?نحوه واکنشهای ما به مشکلات - و نه خود مشکلات- است که میتواند در زندگی بحران ایجاد کند.
این مفهوم مهمی در فهم زندگی است.
آدمی که خوشحال است به این خاطر نیست که همه چیز در زندگیش درست است.
او به این خاطر خوشحال است که دیدگاهش نسبت به مسائل درست است.
استدلال علامه امینی در مورد #ولایت امیر المومنین(ع) در حضور علمای اهل سنت و سوالی که #بی_جواب ماند
زمانی علمای اهل تسنن مرحوم علامه امینی (صاحب کتاب الغدیر) را برای صرف شام دعوت می کنند. اما علامه امینی امتناع می ورزد و قبول نمی کند . آنها اصرار می کنند که علامه امینی را به مجلس خود ببرند.
به علت اصرار زیاد علامه امینی دعوت را می پذیرد و شرط می گذارد که فقط صرف شام باشد وهیچ گونه بحثی صورت نگیرد آنها نیز می پذیرند. پس از صرف شام یکی از علمای اهل سنت که در آن جمع زیادی از علما نشسته بود (حدود 70 الی 80 نفر) می خواست بحث را شروع کند که علامه امینی گفت : قرار ما این بود که بحثی صورت نگیرد
اما باز آنها گفتند : پس برای متبرک شدن جلسه از همین جا هر نفر یک #حدیث نقل کند تا مجلس #نورانی گردد. ضمناً تمام حضار درجلسه #حافظ_حدیث بودند و حافظ حدیث به کسی گفته می شود که صد هزار حدیث حفظ باشد. آنان شروع کردند یکی یکی حدیث نقل کردند تا اینکه نوبت به #علامه_امینی رسید . علامه به آنها گفت شرطم بر گفتن حدیث این است که ابتدا همگی بر #معتبر بودن یا نبودن سند حدیث #اقرار کنید. همه قبول کردند
سپس علامه امینی فرمود : ?
قال رسول الله (ص) : من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه : هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است .
سپس از تک تک حضار در جلسه در رابطه با معتبر بودن حدیث اقرار گرفت و #همه_حدیث_را تایید_کردند .
سپس گفت حال که همه حدیث را تایید کردید یک #سوال از شما دارم ،
بعد از کل جمع پرسید : ??
آیا فاطمه الزهرا( س) امام زمان خود را می شناخت یا نمی شناخت… ؟
اگر می شناخت ، امام زمان فاطمه (س) چه کسی بود ؟
تمام حضار مجلس به مدت ربع ساعت ، بیست دقیقه #ساکت_شدند و سرشان را به زیر انداختند و چون جوابی برای گفتن نداشتند یکی یکی جلسه را ترک کردند و با خود می گفتند
?اگر بگوییم نمیشناخت ، پس باید بگوییم که فاطمه (س) کافر از دنیا رفته است و حاشا که سیده نساء العالمین کافر از دنیا رفته باشد
?اگر بگوییم می شناخت چگونه بگوییم امام زمانش ابوبکر بوده ؟ در حالی که بخاری (از سرشناس ترین علمای اهل سنت) گفته: ماتت و هی ساخطه علیهما - فاطمه (س) در حالی از دنیا رفت که به سختی از ابوبکر غضبناک بود
و چون مجبور می شدند بر #حقانیت و #امامت علی بن ابیطالب (ع) اقرار بورزند #سکوت کرده و جلسه را با #خجالت ترک کردند.