عاقبت هم چشمی
07 بهمن 1396
درجوانی اسبی داشتم، وقتی سوار بر آن ازکنار دیواری عبور میکردیم وسایهی
خودش را روی دیوار میدید خیال میکرداسب دیگری است خرناس میکشید
وسعی میکرد ازآن جلوبزند
هر چه تند میرفـت، میدیدهنوز ازسایهاش جلو نیفتاده، باز به سرعتش اضافه میکرد تا حدی که اگر
این جریان ادامه مییافت، مرا به کشتن میداد.
اما دیوار تمام میشد، سایهاش از بین میرفت و آرام میگرفت.
در دنیا وقتی به دیگران نگاه کنی،بدنت(که مرکب توست)میخواهد ازآنها جلو بزند و اگر از چشم و هم چشمی
با دیگران بازش نداری تو را به نابودی میکِشد
?| حـاج اسماعیل دولابـی