روزهايي كه فكر نمي كرديم بشه خاطره!!!
از هر گذري كه رد مي شديم بوي عطر چاي صلواتي فضا را پر كرده بود.هركس به وسعش چادري برپا كرده بود و سه چهارتا جوان سيني به دست دنبال اين ماشين و اون عابر به راه ميفتند و نذري تعارف ميكردند.
صداي مداحي و رو.ضه كه تا پاسي از شب فضاي محله را پر ميكرد.
بچه ها ي كوچيك تر عشقشون اين بود كه لباس مشكيشون را با كدام شلوار ست كنند و برند هيئت و زنجير بزنند.?
دخترهاي نقلي چادر مشكي به سر دنبال ماماناشون توصف هاي عزاداري و روضه?
اشك هاي پاي منبر و خيل جمعيت و زيارت عاشورا?
چه روز هاي قشنگي بود كه فكر نمي كرديم بشه خاطره!!!!!!!!!!
البته بعضي خاطرات بر ميگرده.ولي گاهي سلب توفيق ميشه كه قدر داشته هامون را بدونيم.
شايد اگه يه روزي بهتون مي گفتن اين روز را نخواهيد داشت باورتون نمي شد.
قدر داشته هامون را بدونيم.