داستانی بسیار زیبا
مردی در بیابان میان مکه و مدینه پسری در حدود ۷ یا ۸ ساله را دید. پسر سلام کرد، مرد پاسخ داد و پرسید از کجا میآیی
فرمود:« از جانب خداوند.»
مرد پرسید « کجا میروی؟»
فرمود:«بهسوی خداوند.»
مرد پرسید:«چه قصدی داری؟»
فرمود:« قصد خداوند.»
پرسید:« توشهات چیست؟»
فرمود:« تقوی»
پرسید:« از کدام طایفهای؟»
فرمود: «عرب.»
پرسید:« فرزند چه کسی هستی؟»
فرمود:«من قریشی هستم. مردی از هاشم .»
گفت:« برایم روشنتر بگو.»
فرمود:« من علوی هستم.»
سپس چهار بیت شعر خواند به این مضمون که:
«ماییم که بر حوض کوثر موکّلایم و هر کس را که بخواهیم میپذیریم. خوشا به حال کسانی که به آن راه مییابند. هر کس به رستگاری رسید، از طریق ما رسید و هر کس که محبت ما توشهی اوست، هرگز خسران نمیبیند. هر کس ما را مسرور کند، او را مسرور خواهیم کرد و هر کس در دلش دوستی ما نباشد، نطفهاش ناپاک است. هر کس حق ما را غصب کند، بداند که میعادش روز قیامت است.»
سپس فرمود:« من محمد باقر فرزند علی بن ابیطالب هستم.»
و ناگهان از نظر مرد دور شد و مرد نفهمید او به آسمان صعود کرد یا به زمین فرو رفت
?? منبع
بحار الانوار، ج ۴۶ ص ۲۷۰