داستانک شهدا
سعید بی ام و داشت.زمانی که داشتن پیکان یعنی داشتن بهترین ماشین،اماسعید بایک موتورداغون به مسجدمیومد تا نمازش راباجماعت بخونه!یه روز بهش گفتم:
چراباماشین به مسجدنمیای؟گفت:چطورماشین شخصی سواربشم درحالی ک خیلی هابا موتور یاپای پیاده از راه دور به مسجدمیان؟
سید سعید درس خوان زیباوپولدار بود.اهل نماز شب و زیارت عاشورابود.وقتی دیپلم را گرفت بااینکه دانشگاه بهترین رشته قبول میشد یکسره به دانشگاه جبهه رفت.
مدتهاجنگید و آخرین مسئولیتش جانشین تدارکات لشکر ثارالله بود.مردادماه سال62 ازدواج کرد.فردای روز عروسی….!!دقیقا فردای روز عروسیش به جبهه رفت..!!تادرعملیات والفجر3(آزادسازی مهران)شرکت کنه ویک هفته بعدپیکرغرق خونش راآوردند.….!!