داستان شاد کردن دل مومن
داستان شاد کردن دل مومن ?
محمد بن جمهور گوید نجاشی که یک دهقانی بود، حاکم اهواز و فارس شد، یکی از کارمندانش به امام صادق(علیه السّلام) گفت: در دفتر نجاشی خراجی به عهده ی من است و او مردی است مومن و فرمانبر، شما اگر صلاح می دانی برای من نامه ای به او بنویسید،گوید: امام(علیه السّلام) به او نوشت:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
شاد کن برادرت را تا خدا شادت کند، گوید: چون نامه به او رسید، در مجلس کار خود بود و چون تنها شد، نامه را به او داد و گفت: این نامه ی امام صادق(علیه السّلام) است، آن را بوسید و بر دو چشم نهاد و به او گفت: چه حاجتی داری؟ گفت: خراجی که در دفترت بر عهده ی من است، به او گفت: چه مقدار است؟ گفت: ده هزار درهم. نجاشی دفتردار خود را خواست و به او دستور داد تا از طرف او بپردازد و آن را از دفتر بیرون آرد و دستور داد برای سال آینده هم برابر همین مبلغ را برای او بنویسد،
سپس به او گفت: من تو را شاد کردم؟ پاسخ داد: آری قربانت، سپس فرمان داد یک مرکب سواری و یک کنیز و یک غلام به او دادند با یک دست جامه و در عطای هر کدام می گفت: آیا تو را شاد کردم؟ و به او جواب می داد: آری قربانت، و هر چه می گفت:آری، برای او می افزود تا از عطا فراغت یافت و سپس به او گفت: همه فرش این اتاق را هم که من در آن نشسته ام با خود ببر چونکه نامه ی آقای مرا در این جا به من دادی و هر حاجتی داری به من اظهار کن و برسان،گوید: این کار را کرد و آن مرد بیرون شد و پس از آن خدمت امام صادق( علیه السّلام)رسید و به او همه را بازگفت و آن حضرت هم شاد شد به کار او، آن مرد گفت: یابن رسول الله، گویا کاری که با من کرده شما را هم شاد نمود؟ فرمودند: آری، به خدا هرآینه خدا و رسولش را هم شاد کرد.
?? منبع
اصول کافی ص ۵۶۷