داستان بخل
روزی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در حالی که مشغول طواف خانه کعبه بود ناگهان مردی را دید که پرده آن را گرفته و می گوید خدایا به احترام این خانه (کعبه) گناه مرا ببخش.
پیامبر پرسید: گناهت چیست؟
مرد گفت: گناه من بزرگتر از آن است که برای شما بگویم.
پیامبر فرمود وای برتو! گناه تو بزرگتر است یا زمین؟مرد گفت: گناه من بزرگتر است یا رسول الله
پیامبر فرمود: وای بر تو! گناه تو بزرگتر است یا کوه ها! مرد گفت: گناه من بزرگتر است یا رسول الله.
پیامبر فرمود گناه تو بزرگتر است یا آسمان ها!مرد گفت: گناه من بزرگتر است یا رسول الله
پیامبر فرمود گناه تو بزرگتر است یا خداوند؟
مرد گفت خداوند بزرگتر و والاتر و برتر است
آنگاه پیامبر فرمود؛ وای بر تو بگو ببینم گناهت چیست؟
مرد گفت: یا رسول الله! من مردی ثروتمند هستم اما هرگاه کسی از من چیزی می خواهد از شدت خست و بخل انگار با شعله ای از آتش به نزدم می آید. درخواست او چون آتش برای من است.
رسول خدا پس از شنیدن این سخن فرمود از من دور شو و مرا به آتش خودت مسوزان. سوگند به آنکه مرا با هدایت و کرامت برانگیخت، اگر تو در میان کعبه و مقام ابراهیم که مکان مقدسی است بایستی و سالها در آن به نماز مشغول شوی و آنقدر گریه کنی که از اشک چشمانت همچون رودها جاری شود و درختان از آن سیراب شوند، اما در حال مردن، خسیس و بخیل از دنیا بروی، خداوند قطعاً تو را در آتش خواهد انداخت
وای بر تو! آیا نمی دانی که خداوند می فرماید:وَمَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَّفْسِهِ
هر کس بخل کند تنها با خود بخل می کند.
محمد آیه ۳۸
منبع
جامع السعادات نراقی ج ۲ ص ۱۱۰