بپرید بالا
23 دی 1396
خاطرات شهدا
بپريد بالاهمه را جمع كرد داخل ميدان صبحگاه و خودش ايستاد وسط؛ يعني چه می خواست بكند؟ اولين بار بود كه تنبيه مي شديم. برخوردش طوري نبود كه بشود حدس زد شوخي مي كند. نگران بوديم، چون وضع با هميشه خيلي توفير مي كرد:«به فرمان من! بپريد بالا». همه پريدیم بالا. گفت : «نشد؛ بپريد بالا و تا نگفتم سه، نياييد پايين!» كه دوباره اخم ها يكي ، يكي باز شد و ديديم او اگر بخواهد هم نمي تواند عصباني شود.