بازگشت به ایران
بسم الله الرحمن الرحیم
بازگشت به ایران ??
قسمت اول: اندر حکایت آن زلفآشفته و خندانلب و مست
نوشتهی دکتر #مژگان_عباسلو
من به ندرت دربارهی علل اختیار حجابم صحبت می کنم و تقریبا هیچ کجا به طور مکتوب و به تفصیل دربارهاش حرف نزده ام. حالا که داریم برمیگردیم ایران ـ و دلیل نوشتن این پست، شرح مهمترین علل بازگشت ما به ایران است ـ ناگزیرم گریزی بزنم به داستان حجاب گذاشتن خودم؛ آن هم در این روزها که اعتراض به حجاب اجباری ـ که من هم طرفدارش هستم و مخالف حجاب اجباری ـ بالا گرفته است. متن را با زبان محاوره مینویسم که شیرینتر است حتی اگر ادبیتر نباشد.
ـ▪️ـ▪️ـ▪️ـ
من در خونوادهای غیرمذهبی بزرگ شدم.
غیرمذهبی که میگم یعنی پدرم که خدا حفظشون کنه با حجاب ـ و چادر به خصوص ـ مخالف بودند و هستند. سی و اندی ساله سینمای بعد از انقلاب رو ندیده اند و نرفته اند که ببینند. میگن بازیگر فقط بهروز وثوقی و فردین و ایرج. “کوچه مردها” و “گنج قارون” رو دهها باری دیده اند و یخده که گله کنی از زمونه برات میشینند و تعریف میکنند از بنزینی که لیتری چن زار بود و یه قرون دو زار گرون شد مردم ریختن بیرون و… قدر ندونستند و… ما هم شیطنتمون گل میکنه و بهشون میگیم “خب خودتون انقلاب کردید” تا برافروخته بشند و بشنویم که “من؟ من غلط کردم” و قبل از اینکه دعوا بالا بگیره ما بغلشون میکنیم و اختلاف نظرها ختم به خیر میشه. اما مادر عزیزم که نوجوون همسر پدر شده و به تهران اومده و وقتی جوون بوده و متاهل، کلاس تایپ و زبون فرانسه ـ که حالا ازش دو سه کلمه ی “کومون تلوو” و “بین مغسی” یادشونه ـ و نوازندگی ساکسیفون میرفته، با وجود رشد در خونوادهای مذهبی ناگزیر به تطبیق با محیط جدید و خونوادهی جدید شده و زمانی که من دست چپ و راستم رو شناختم، خانومی بودند شیک پوش و مانتویی. خودم هم از وقتی یادم میآد اغلب با دو گیس بافته یا گیسبریده به رسم قدیم توی کوچهی مصفای جلوی خونهمون بازی میکردم با دخترها و پسرها.
زندگی خوب و خوش بود تا یک روز که طبق معمول همیشه زلفآشفته و خندانلب و مست تو کوچه بودم، یه آقای ریشو وقت رد شدن از کوچه با فریاد و خشم سرم داد زد که “روسریت کو دختر؟” این شد که گریون پریدم توی خونه و از مادرم خواستم خارج مدرسه روسری نصفه نیمهای به سر بگذارم و البته طبیعیه که در مهمانیها و جمعهای فامیل و دوستان خبری از حجاب نبود. گذشت تا دورهی راهنمایی که در مدرسهی تیزهوشان دوستانی بهتر از آب روان پیدا کردم که اغلب محجبه و چادری بودند. در اون سن حساس که یه نوجوون شروع میکنه به شناخت هویتش و سوال پرسیدن دربارهی خودش و جهان اطرافش و اطرافیانش، من مدام ازخودم می پرسیدم که چی درسته؟ نماز خوندن یا نخوندن؟ حجاب داشتن یا نداشتن؟ بالاخره قفل زبونم باز شد و با دوستانم حرف زدم و فکر کردم و بالاخره تصمیم گرفتم حجاب بگذارم و این شد آغاز جنگ جهانی “دو و یک دوم”
ادامه دارد…