پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)
زیاد استغفار کنید، در خانهها و مجالستان، سر سفرهها و در بازارهایتان، و در مسیر رفتوآمدهایتان و هر جا که بودید(استغفار کنید)، چرا که شما نمىدانید آمرزش خداوند چه زمانى نازل مىشود
مستدرک الوسائل ج ۵،ص ۳
آیتالله بهجت (ره):
عدهای از پاکان و نیکان با حضرت صاحب (عج) سؤال و جواب میکنند و حاجت میطلبند و جواب میگیرند و در مسجد جمکران، صدای آن حضـرت را میشنوند!
در محضر بهجت، ج٢، ص٨۶
خاطره دیدار آیت الله بهجت (ره)
شنیده بودم آیتاللّٰهی هست به نام آقای بهجت که اهل معناست. دوست داشتم ببینمش،جست و جو کردم و خانهاش را یافتم. رفتم پشت درِ خانه و در زدم… پیرمردی با لباسِ خانه و محاسنی کوتاه در را باز کرد. در مورد آقا پرسیدم. گفت: «امری دارید؟» گفتم: «با آقا عرضی دارم.» گفت: «بفرمایید مطلب را!» گفتم: «با خودشان عرضی داشتم.» پیرمرد لبخند زد و گفت: «همین مقدور است!» فکر کردم فایده ندارد؛ اجازه نمیدهد که آقا را ببینم.ناچار خداحافظی کردم و برگشتم.
توی راه با خودم گفتم: «به مسجد میروم و با خودش قراری میگذارم.» غروب در مسجد نشسته بودم و در این فکر بودم که چه هیئتی خواهد داشت؟ مدتی بعد از اذان، روحانیِ سادهای وارد مسجد شد و بهسمت محراب رفت.گفتم: «اینجا هم که نشد.» کمی دلگیر شدم.
پرسیدم: «آقای بهجت نمیآیند؟» همان روحانیِ ساده را نشان داد و گفت: «ایشان که آمدند.»همان پیرمردی بود که درب منزل دیدم. شصت سال بود در وادی علوم دینی و معرفتی سیر میکردم؛ فکر میکردم میتوانم با یک نگاه، یا یک جمله، سِره را از ناسِره تشخیص دهم، اما نتوانستم بین حضرت آقا و یک خادم فرق بگذارم.
تمام نماز مغرب و مقداری از نماز عشا را در این افکار غرق بودم که روایتی از سیرۀ پیامبر (ص) به یادم آمد: «در میان اصحاب، چنان بود که هیچ غریبهای نمیتوانست تشخیص دهد کدام رسولالله (ص) است.»
این بهشت، آن بهشت، ص۴٢-۴۴
#داستان_اخلاقی زیبا
?آهنگر و زن زیبا
⭕️ داستان مرد آهنگری ڪه با مبارزه با هوای نفس، از عمل حرام و تجاوز خودداری ڪرد و خداوند، آتش دنیا و آخرت را بر او حرام کرد
?مردی از پرهیزکاران وارد مصر شد. آهنگری را دید که آهن تافته را با دست از کوره بیرون میآورد و حرارت آن به دست او هیچ تأثیری نداشت. با خود گفت این شخص یکی از بزرگان و اوتاد است. پیش رفت، سلام کرد و گفت: تو را به حق آن خدایی که در دست تو این کرامت را جاری کرده، دعایی درباره من بکن. آهنگر این حرف را که شنید، شروع به گریستن نمود. گفت: گمانی که درباره من کردی، صحیح نیست؛ من از پرهیزکاران و صالحان نیستم. ولی کرامتی که دیدی سببی دارد. آن مرد اصرار ورزید تا از علت امر مطلع شود.
?آهنگر گفت: روزی بر در همین دکان مشغول کار بودم. زنی بسیار زیبا و خوشاندام که کمتر مانند او دیده بودم، جلو آمد و اظهار فقر و تنگدستی شدیدی کرد. من دل به رخسار او بستم و شیفته جمالش شدم و از او تقاضای نامشروعی کردم و گفتم هرچه احتیاج داشتی، برمیآورم. او گفت: از خدا بترس؛ من اهل چنین کاری نیستم. گفتم: در این صورت، برخیز و برو. برخاست و رفت. طولی نکشید دومرتبه بازگشت، گفت: همانقدر بدان که تنگدستی طاقتفرسا مرا وادار کرد به خواسته تو پاسخ دهم.
?من دکان را بسته، با او به خانه رفتم. وقتی وارد اتاق شدیم، دیدم مانند بید میلرزد. پرسیدم: از چه میترسی که اینقدر به لرزه افتادی؟ گفت: هماکنون خدا شاهد و ناظر ماست؛ چگونه نترسم. اگر رهایم سازی از خدا خواهم خواست تو را با آتش دنیا و آخرت نسوزاند. از تصمیم خود منصرف شدم، احتیاجاتش را برآوردم. با شادی و سرور زیادی به منزل خود برگشت.
?همان شب در خواب دیدم بانویی بزرگوار به من فرمود: «خدا پاداش نیکویی به تو عنایت کند». پرسیدم: شما کیستید؟ گفت: «من مادر همان دخترکم که نیازمندی، او را به سوی تو کشانید، ولی از ترس خدا رهایش کردی. اینک از خداوند میخواهم که در آتش دنیا و آخرت تو را نسوزاند».
?گویا آن زن از بستگان رسول خدا بوده و دعای مادرش در حقم مستجاب شد و حرارت آتش در من تأثیر ندارد.
?پند تاریخ، ج2، ص243
✅ شیفتگان حضرت مهدی عج
? حکایت شنیدنی پیرمردی که ناخودآگاه جیب هایش پر از پول می شد!
?پیرمرد ساده و مؤمنی بود، شاید حدود چهل پنجاه سال پیش در همین قمِ خودمان زندگی می کرد، سیمش به امام زمانش وصل، می گفت امام زمان ارواحنافداه عَطر یاس می دهند، اما نه از این یاسهای خودمان، یاس بهشتی
❇️ یک سال یکی از علما به مکه مشرف می شوند و در مجلسی حضور می یابند که امام زمان ارواحنافداه هم حضور داشتند، نام افرادی که مولا از آنها رضایت دارند برده می شود، اسم آن پیرمرد هم میان آن نام ها به چشم می خورد. «آقا فخر تهرانی»
? خادم آن عالم وقتی ماجرا را می فهمد دامنش را می گیرد که آی پیرمرد! چه کرده ای که مولایت لبخند رضایت از تو بر لبانشان دارند؟ گریه می کند و می گوید مادر پیر و بیمارِ علویه ای دارم که حسابی به او رسیدگی می کنم، گمان می کنم رضایت مولا از آن عمل باشد…
? آیت الله مبشر کاشانی می فرمایند:
ایشان(حاج آقا فخر تهرانی) روزی بعد از ایام اعتکاف به منزل حقیر آمد . به آقا فخر عرض کردم چه خبر ؟، فرمود: امسال در ایام اعتکاف گفتم خدایا رزق من حیث لایحتسب خود را به من نشان بده، در صحن مسجد امام ایستاده بودم، پیراهن بلندی پوشیده بودم که یک جیب خالی داشت، بعد از درخواست من از خدا ناگاه دیدم جیب پیراهنم پر از پول شد و حال این که هیچ کس در اطراف من نبود. این نوع رزق نیز خالی از محاسبات ذهنی است و علت آن شخص یا موجودی نامرئی است.
?برداشتی آزاد از زندگی مرحوم آقا فخر تهرانی
استاد فاطمي نيا:
حضرت موسی بن جعفر علیه السلام میفرمایند:
” دل مومن، از کعبه بالاتر است”
هردلی که حامل محبت امیرالمومنین علیه السلام است، حرمتش از کعبه بالاتراست! پس ماکه درمملکت شیعی زندگی میکنیم ، ازچپ وراست دراطراف ما کعبه است! خیلی باید مراقب باشیم دل های اینان را نشکنیم! آبروی مومنین را نبریم ؛ خدای نکرده دل شکستن باعث ظلمت و بیچارگی انسان میشود. با این کارها انسان عاقبت بخیر نمیشود.
سکوت_عافیت_دنیا_و_اخرت_است
امیر_مومنان علیه السلام فرمودند :
عافیت ده جزء دارد که نُه جزء آن در #سکوت است مگر این که #ذکر #خدا - و سخنی كه مطابق دستور خداست- باشد.
و یک جزء عافيت و صحت نيز در ترک همنشینى با سفیهان است.
و همچنین فرمودند:
سکوت در برابر احمق[ که نمیخواهد واقعیت را قبول کند] بهتر از جواب دادن به اوست.
بحارالانوار ج۷۴ ص۲۳۷
غررالحکم ص۷۷ ح۱۲۵۶
امام صادق عليه السلام:
پدرم مرا به سه چيز ادب آموخت و
از سه چيز نهی فرمود.
سه نكته ادب اين بود كه فرمود:
فرزندم! هركس با دوست بد بنشيند سالم
نمى ماند. و هر كس گفتارش را كنترل نكند
پشيمان مى شود. و هر كس به جايگاه هاى
بد وارد شود مورد بدگمانى قرار مى گيرد
(زير سؤال مى رود)
و آن سه چيز كه مرا از آن نهى فرمود:
دوستى با كسى كه چشم ديدن نعمت كسى
را ندارد و با كسى كه از مصيبت ديگران شاد
مى شود و دوستی با سخن چين.
تحف العقول ص376