ابوبصیر از امام موسی بن جعفر علیه السلام پرسید امام با چه نشانههایی شناخته میشود؟
فرمود امام راستین صفاتی دارد که اولین و مهمترین آن این است که امام قبلی معرفیاش کرده باشد. همان گونه که رسول خدا علی بن ابیطالب علیه السلام را معرفی کرد، هر امامی نیز باید امام پس از خود را معرفی نماید. نشانهی دیگر آن است که هر چه از او میپرسند، جواب بدهد و از هیچ چیز بیخبر نباشد. نشانهی دیگر اینکه هرگز در دفاع از حق سکوت نکند، از حوادث آینده خبر بدهد و به همهی زبانها سخن بگوید
سپس فرمود هم اکنون نشانهای به تو مینمایم که قلبت مطمئن شود
در همین حال مردی خراسانی وارد شد و شروع کرد به عربی سخن گفتن، اما امام پاسخش را به فارسی داد. مرد خراسانی گفت من خیال میکردم فارسی متوجه نمیشوید
امام فرمود سبحان الله اگر نتوانم جوابت را به زبان خودت بدهم، پس چه فضیلتی بر تو دارم؟ سپس فرمود امام کسی است که سخن هیچ فردی بر او پوشیده نیست او کلام هر شخص و هر موجود زنده ای را می فهمد. امام با این نشانهها شناخته میشود و اگر اینها را نداشته باشد، امام نیست
منابع
بحار الانوار، ج ۴۸ ص ۴۷ از قرب الاسناد.
روزی به همراه امام موسی کاظم علیه السلام از مدینه به سمت صحرا خارج شدیم. در راه به مردی از مغرب برخورد یم که در کنار الاغ مرده ای میگریست
امام به او فرمود چه شده؟
گفت با دوستانم عازم حج بودیم که ناگهان الاغ من مُرد و آنان رفتند و من نومید و تنها ماندم
امام فرمود شاید نمرده باشد
گفت دلت به حال من نمی سوزد که مرا دست انداخته ای
امام فرمود من دعای خوبی میدانم
مرد گفت غم و غصه من کم نیست که تو هم مرا مسخره کنی؟
امام نزدیک مرکب مرد رفت و کلامی زیر لب زمزمه کرد که من نفهمیدم چه بود. سپس با چوبی که آنجا افتاده بود ضربه ای به الاغ زد و او را هی نمود.
ناگهان الاغ صحیح و سالم سر پا ایستاد.
امام فرمود آیا مسخره کردنی در کار بود؟ اکنون برو به همسفرهایت برس
منابع
بحار الانوار، ج ۴۸ ص ۷ ح ۹۵ از خرائج
هارون در ادامه تلاشهایش برای تضعیف موقعیت اجتماعی حضرت و تحقیر وی در دید مردم، مردی را به همکاری دعوت نمود که از تردستی و جادوگری نیز بهره ای داشت و قرار شد او در مجلسی حضرت را خجلت زده سازد
روز موعود فرا رسید و آن حضرت را احضار کردند، مجلسی معظم بود و با شکوه. هنگام پذیرائی همه بر سر سفره قرار گرفتند. آن مرد در مقداری از نانها نیرنگی خاصی بکار برده بود، آن نانها را مقابل حضرت گذاشتند. همین که خادم موسی بن جعفر علیه السلام خواست نانی را بردارد آن نان مقداری عقب تر پرید و هر نان نزدیکِ دست را که میخواست بردارد همین صحنه تکرار میشد و هر بار شلیک خنده هارون فضا را پر میکرد و همه نگاه ها متوجه حضرت و هارون و آن مرد مکّار شده بود و مجلس عجیبی بود
لحظه ای بعد امام سربلند کردند و به تصویر شیری که روی پرده ای نقش بسته بود نگاه نمودند و محکم و رسا فرمودند: یا اسدالله خذ عدوالله ای شیر الهی بگیر دشمن خدا را فوراً شیر عظیمی از پرده بیرون جست و آن مرد مکّار را درید. هارون و ندیمان از ترس بی هوش شدند و مجلس بهم ریخت
وقتی هارون به هوش آمد و حالت عادی خود را باز یافت از آن حضرت درخواست نمود که به حق من بر تو از تصویر شیر بخواه آن مرد را بازگرداند. حضرت فرمود اگر عصای موسی که سحر ساحران را بلعید بود باز میگرداند او هم بازگردانده میشد. کنایه از اینکه او بر اثر اعمال زشت خود بسزای کردارش رسید و حالا دیگر راه بازگشتی در کار نیست
منابع
بحار الانوار، ج ۴۸ ص ۴۱ از عیون و امالی
روزی سی نفر از غلامان حبشی را خدمت امام کاظم علیه السلام بردند. یکی از آنان به نمایندگی از دیگران سخن گفت امام با زبان خودشان با آنان صحبت فرمود
آنها وقتی از محضر امام خارج شدند، با هم میگفتند چقدر خوب که او زبان ما را بهتر از خودمان حرف میزند
من به امام عرض کردم یابن رسول الله با آنها زبان خودشان سخن گفتی؟
فرمودآری. و یکی از آنان صادق بود و از همه آنان عالمتر و بزرگ زاده. وی را ناظر ایشان قرار دادم و گفتم آنان را به خیر و نیکی دعوت کند و به هر کدام ماهانه ۳۰ درهم مزد بدهد
سپس فرمود از اینکه من به زبان حبشی حرف زدم تعجب کردهای؟
گفتم آری قسم به خدا، همین طور است
فرمود تعجب مکن! آنچه ندیده ای از آنچه دیده ای بسیار عجیبتر است، آنچه دیدی مثل قطره آبی است که پرندهای با منقار خود از دریا برگیرد امام مثل دریای بیکران است که تمامشدنی نیست و شگفتیهایش از عجایب دریا بیشتر است
منابع
بحار الانوار، ج ۴۸ ص ۷۰ ح ۹۳ از خرائج
مرزام گوید
به زیارت مدینه مشرف بودم، در خانه ای که توقف کرده بودم کنیزکی بود که پیشنهاد ازدواج با وی را مطرح نمودم و او رد کرد، شب هنگام که دیر وقت بود وقتی به خانه بازگشتم کسی که درب خانه را برویم گشود همان کنیز بود دست خود را روی سینه وی گذاشتم که او از مقابل من بسرعت دور شد و من داخل خانه شدم
صبحگاهان که محضر امام ابی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام رسیدم حضرت بدون مقدمه و ابتدا فرمودند: یا مرزام لیس من شیعتنا من خلاثم لم یرع قلبه ای مرزام کسی که در خلوتها در قلبش ورع و تقوا و خداترسی نباشد از شیعیان ما نیست
منابع
بحار الانوار، ج ۴۸ ص ۴۵ از بصائر الدرجات.
ﺭﻭﺯﻯ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ ﻉ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩﻯ ﮊﻭﻟﻴﺪﻩ ﻭ ﺧﺎﻙ ﻧﺸﻴﻦ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﻤﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺪﺗﻰ ﻃﻮﻟﺎﻧﻰ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ، ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻥ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﻣﺘﮕﺬﺍﺭﻯ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﻛﺎﺭﻯ ﺩﺍﺭﻯ ﺑﮕﻮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ
ﺷﺨﺼﻰ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﮔﻔﺖ: ﻋﺠﺒﺎ ﺗﻮ ﻧﺰﺩ ﺍﻳﻦ ﺷﺨﺺ ﺧﺎﻙ ﺁﻟﻮﺩ ﻭ ﻛﻮﺥ ﻧﺸﻴﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻯ ﻭ ﻫﻤﻨﺸﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﻯ ﻭ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻧﻴﺰ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﺪﻣﺖ ﻛﻨﻰ ﺍﻭ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﺪﻣﺖ ﻛﻨﺪ.
ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ (ﻉ) ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻳﻦ ﺷﺨﺺ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺪﺍ، ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺩﻳﻨﻰ ﻣﻦ ﻃﺒﻖ ﻛﺘﺎﺏ ﺧﺪﺍ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﻫﺎﻯ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ، ﭘﺪﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻭ، ﺣﻀﺮﺕ ﺁﺩﻡ ﻉ ﻳﻜﻰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﻳﻦ ﺩﻳﻦ ؛ﺩﻳﻦ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻜﺎﺭﻯ ﺩﻋﻮﺕ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺍﻭ ﺩﺭﺍﺯ ﻛﻨﻴﻢ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﻣﺎ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻓﺨﺮ ﺑﺮ ﺍﻭ، ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻛﻮﭼﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ، ﺳﭙﺲ ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻧﻮﺍﺻﻞ ﻣﻦ ﻟﺎﻳﺴﺘﺤﻖ ﻭﺻﺎﻟﻨﺎ ﻣﺨﺎﻓﺔ ﺍﻥ ﻧﺒﻘﻰ ﺑﻐﻴﺮ ﺻﺪﻳﻖ
ﺑﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﻳﻢ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺁﻧﻜﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻮﻳﻢ
منبع
1⃣ ﺍﻋﻴﺎﻥ ﺍﻟﺸﻴﻌﻪ ﺝ ۲ ﺹ ۷
داستان های شنیدنی از چهارده معصوم علیهم السلام
مسیب، زندانبان امام موسی کاظم علیه السلام میگوید
سه روز قبل از شهادت امام مرا طلبید و فرمود
امشب عازم مدینه هستم تا عهد امامت پس از خود را به فرزندم علی واگذار کنم و او را وصی و خلیفه خود نمایم
گفتم آیا توقع دارید با وجود این همه مامور و قفل و زنجیر امکان خروج شما را فراهم کنم؟
فرمود
ای مسیب، تو گمان میکنی قدرت و توان الهی ما کم است؟
گفتم نه ای مولای من
فرمود
پس چه؟
گفتم دعا کنید ایمانم قویتر شود
امام چنین دعا کرد
خدایا او را ثابتقدم بدار
سپس فرمود من با همان اسم اعظم الهی که آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان علیه السلام تخت بلقیس را در یک چشم به هم زدن از یمن به فلسطین آورد خدا را میخوانم و به مدینه میروم
ناگهان دیدم امام دعایی خواند و ناپدید شد. اندکی بعد بازگشت و با دست خود زنجیرهای زندان را به پای مبارک بست.
سپس فرمود
من پس از سه روز از دنیا میروم من به گریه افتادم. فرمود گریه مکن و بدان که پسرم علی ابن موسی الرضا پس از من امام توست
منابع
بحار الانوار، ج ۴۸ ص ۲۲۴ ح ۲۶ از عیون
علیّ بن ابوحمزه ثمالی حکایت نماید
روزی یکی از دوستان حضرت ابوالحسن امام موسی کاظم علیه السلام به دیدار آن حضرت آمد؛ و حضرتش را به میهمانی در منزل خود دعوت کرد. امام علیه السلام دعوت دوست خود را پذیرفت و به همراه آن شخص حرکت کرد تا به منزل او رسید. همین که حضرت وارد منزل شد، میزبان تختی را مهیّا نمود و امام کاظم علیه السلام بر آن تخت جلوس فرمود چون صاحب منزل به دنبال آوردن غذا رفت، حضرت متوجّه شد که یک جفت کبوتر زیر تخت در حال بازی و معاشقه با یکدیگر میباشند. وقتی صاحب منزل با ظرف غذا نزد حضرت وارد شد، امام علیه السلام در حال خنده و تبسّم مشاهده کرد، از روی تعجّب اظهار داشت:
یابن رسول اللّه این خنده و تبسّم برای چیست؟ حضرت فرمود: برای این یک جفت کبوتری است که زیر تخت مشغول شوخی و بازی هستند، کبوتر نر به همسر خود میگوید: ای انیس و مونس من، ای عروس زیبای من! قسم به خداوند یکتا! بر روی زمین موجودی محبوب تر و زیبا تر از تو نزد من نیست مگر این شخصیّتی که روی تخت نشسته است. صاحب منزل با تعجّب عرضه داشت: آیا شما زبان حیوانات و سخن کبوتران را هم میفهمید؟ امام علیه السلام فرمود بلی ما اهلبیت رسالت، سخن حیوانات و پرندگان را میدانیم و بلکه تمام علوم اوّلین و آخرین به ما داده شده است
نکته
1⃣برای اثبات امامت ائمه علیهم السلام و حقانیت و ضرورت وجودشان در کتابهای کلامی به طور گسترده بحث و استدلال شده و اینگونه ماجراها جهت اثبات این مسأله نیست بلکه جهت آشنایی با تاریخ و سیره آنان و پندآموزی است.
2⃣ مواجههی امامان علیهم السلام با افراد مختلف متناسب با عقول و میزان فهمشان بوده است؛ لذاست که میبینیم مباحثات آنان با دانشمندان و اصحاب سرّشان، سرشار از مطالب بلند و معارف مستدَلّ و با عوام بسیار ساده است.
3⃣ گونهای از رفتار آن بزرگواران علیهم السلام در مقام تحدّی و بر جا نشاندن مخالفان اسکات خصم بوده مانند آنچه که در تاریخ انبیا نیز آمده است و نباید خُردهی قوی نبودن با مثبِت نبودن کرد.
منبع
بحارالانوار ج ۴۱ ص ۵۶ ح ۶۵
مختصر بصائرالدّرجات ص ۱۱۴
صفوان بن مهران حکایت کند
روزى امام جعفر صادق علیه السلام دستور داد، شترى را که همیشه بر آن سوار مى شد، آماده کنم همین که شتر را آماده کردم و جلوى منزل آوردم حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر علیه السلام که در سنین شش سالگى بود، با عجله و شتاب از منزل خارج شد و در حالى که یک روپوش ایمنى روى شانه هاى خود انداخته بود، کنار شتر آمد و بر آن سوار شد و با سرعت حرکت کرد خواستم مانع حرکت او شوم ؛ ولى نتوانستم و از نظرم ناپدید گشت ، با خود گفتم اگر مولایم ، حضرت صادق سؤال نماید که فرزندش موسى و نیز شتر چه شد؟ چه بگویم مدّت کوتاهى در این افکار غوطه ور بودم که ناگهان متوجّه شدم شتر جلوى منزل حضرت روى زمین قرار گرفت و از تمام بدنش عرق سرازیر بود، آن گاه حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام از آن فرود آمد و سریع وارد منزل شد.
در همین حال خادم امام صادق علیه السلام از منزل بیرون آمد و اظهار داشت اى صفوان مولایت فرمود: جُل و پلاس شتر را بردار و آن را در جایگاه خودش بِبَر.
با خود گفتم الحمدللّه ، امیدوارم امام صادق علیه السلام از سوار شدن بر شتر منصرف شده باشد، همین طور که با خود مى اندیشیدم ناگهان مولایم از منزل بیرون آمد و فرمود اى صفوان ! ناراحت نباش ، مقصود این بود که شتر براى فرزندم موسى آماده شود؛ و سپس افزود: آیا مى دانى او در این مدّت کوتاه کجا رفت ؟ در جواب اظهار داشتم سوگند به خداى یکتا، هیچ نمى دانم و خبر ندارم فرمود همانا مسیرى را که ذوالقرنین در مدّت زمانى طولانى پیمود، فرزندم موسى آن را در زمانى کوتاه طى کرد و بلکه چندین برابر آن را در همین مدّت کوتاه پیمود و سلام مرا به تمام دوستان و شیعیانمان رسانید و سپس مراجعت نمود؛ و هم اکنون چنانچه مایل هستى نزد او برو تا تمام جریان را برایت تعریف نماید بعد از آن داخل منزل رفتم و چون خدمت حضرت موسى کاظم علیه السلام وارد شدم دیدم حضرت نشسته و مقدارى میوه تازه که میوه آن فصل نبود و مشابه آن هم یافت نمى شد، جلویش قرار داشت وقتى متوجّه من شد فرمود
اى صفوان هنگامى که سوار شتر شدم با خود گفتى : اگر مولایم امام صادق علیه السلام از فرزندش جویا شود، چه پاسخ دهم ؟
و خواستى مانع حرکت من شوى لیکن نتوانستى و در همان افکار سرگردان بودى که بازگشتم و از شتر پائین آمدم و آن هنگام تو با خود گفتى الحمدللّه و سپس پدرم از منزل بیرون شد و فرمود اى صفوان ناراحت مباش آیا فهمیدى فرزندم موسى در این زمان کوتاه کجا رفت و برگشت و تو گفتى نمیدانم بعد از آن پدرم فرمود فرزندم موسى در این زمان کوتاه چند برابر آنچه را که ذوالقرنین در آن زمان طولانى پیموده بود، پیمود، و اگر مایل هستى وارد شو تا فرزندم تو را در جریان امر قرار دهد.
صفوان گوید با شنیدن این سخنان حیرت انگیز به سجده افتادم و سپس گفتم اى مولاى من این میوه هائى که در حضور شما است از کجا آمده چون الا ن فصل آن ها نیست آیا این میوه ها فقط مخصوص شما مى باشد، یا من هم مى توانم از آن ها استفاده کنم
فرمود به منزل مراجعت کن سهم تو نیز فرستاده خواهد شد صفوان افزود چون به منزل آمدم و نماز ظهر و عصر را خواندم حضرت طبقى از آن میوه ها را برایم فرستاد و آورنده گفت مولایت سلام مى رساند و میفرما ید تو دوست و شیعه ما هستى و در خوراکى هاى ما سهیم خواهى بود.
?? منابع
هدایة الکبرى حضینى ص ۲۷۰
کمترین اندازه از معرفت توحید در بیان امام کاظم سلام الله علیه
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُخْتَارِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مُخْتَارٍ الْهَمْدَانِيِّ عَنِ الْفَتْحِ بْنِ يَزِيدَ الْجُرْجَانِي عَنْ أَبِي الْحَسَنِ (علیه السلام)قَالَ
سَأَلْتُهُ عَنْ أَدْنَى الْمَعْرِفَةِ فَقَالَ الْإِقْرَارُ بِأَنَّهُ لَا إِلَهَ غَيْرُهُ وَ لَا شِبْهَ لَهُ وَ لَا نَظِيرَ وَ أَنَّهُ قَدِيمٌ مُثْبَتٌ مَوْجُودٌ غَيْرُ فَقِيدٍ وَ أَنَّهُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ
فتح ابن یزید جرجانی می گوید از امام کاظم علیه السلام پرسیدم که کمترین اندازه ی معرفت چیست ؟
پس حضرت فرمودند : اقرار به اینکه جز او خدایی نیست ، نه شبیه و نه نظیر دارد و به درستی که او قدیم و ثابت است و موجودی است که فقدان ندارد و چیزی همانند او نیست
منبع
التوحید للصدوق باب ۴۰ ح ۱