صدام حسين براي تحقير کردن خلبانان ايرانی در یک مصاحبه تلوزیونی به خبرنگار خارجی گفت: به هر جوجه کلاغ ايرانی که بتواند به 50 مايلی نيروگاه بصره نزديک شود حقوق يک سال خود را جايزه خواهم داد. تنها دو ساعت و نیم بعد پس از اين مصاحبه صدام، عباس دوران و حيدريان و عليرضا ياسينی نيروگاه بصره را بمباران کردند…. غروب همان روز خبرنگار رادیو بی بی سی اعلام کرد: - من امروز با آقای صدام حسین رئیس جمهور عراق، مصاحبه داشتم و ایشان با اطمینان خاطر از دفاع قدرتمند هوایی خود در راه محافظت از نیروگاه ها، تاسیسات و دیگر منابع اقتصادی عراق در برابر حملات و تهاجم خلبانان ایرانی سخن می گفت. ولی من هنوز مصاحبه او را تنظیم نکرده بودم که نیروی هوایی ایران نیروگاه بصره را منهدم کرد. اینک جنوب عراق در خاموشی فرو رفته و چراغ قوه در بازارهای عراق بسیار نایاب و گران شده است چون با توجه به خسارات وارد به نیروگاه، تا چند روز آینده برق وصل نخواهد شد. سپس این خبرنگار با لبخندی تمسخر آمیز گفت: - البته هنوز فرصتی پیش نیامده که من از صدام حسین سوال کنم چگونه جایزه خلبانان ایرانی را تحویل خواهند داد…
آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی رحمهالله نامه نادیده را میخواند!
حضرت آیت الله بهجت قدس سره: در قضیۀ تحریم تنباکو، علمای اصفهان نامهای برای مرحوم میرزا نوشتند که مضمون آن این بود که مردم چندان از فتوای شما استقبال نکردند.
حامل نامه، آقای حاج آقا منیر نزد آخوند ملا فتحعلی سلطانآبادی رحمهاللّه میرسد، ایشان میفرماید: نامهای با خود داری که در آن چنینوچنان نوشته شده است و تمام نامه را از اول تا آخر برای حامل نامه و درحالیکه نامه در جیب او بود، میخواند!
سپس حاج آقا منیر، حامل نامه، از ایشان خواهش میکند که عملی به او یاد دهند. ایشان میفرماید: شما بحر مواج هستید. تا اینکه بعد از خواهش و التماس میفرمایند: سه چیز را مواظبت کنید و خود ایشان هم به این سه امر مواظبت میکرده است:
١.خواندن زیارت عاشورا در هر روز؛ ٢.خواندن نماز وحشت در هر شب، برای مؤمنین و مؤمنات، در هرکجای عالَم فوت کرده باشند؛ ٣.نماز اول ماه را ترک نکنید.
در محضر بهجت، ج۱، ص ۲۶۴
دیدید جدیدا به نرم افزار را تبلیغ میکنه دوست دارید ببینید پیر شدید چه شکلی می شید
من که دلم میخواد خفش کنم آخه این چه کاریه؟؟؟
کیف کلاس اولش را خریده بود ،ذوق زده بود انگار دنیا را خریده بود همان پلاستیک بزرگش را با انکه به شانه اش انداخته بود تا زمین کشیده می شد.
وقتی در مغازه رفت تا پیکسلی برای کیفش بخرد و بچسباند روی کیفیش لبخند باب اسفنجی انتخاب کرد، ناگهان چشمش به پیکسل شهدا افتاد .
باذوق و شوق گفت پیکسل شهدا برای کیفم میخرم.
شهدا قهرمان زندگیش بودند……..
مرحوم کافی نقل می کرد که:
?شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه می خواهد؛ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است.می خواست کمکش کنم.
?لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردی حاج احمد؟ نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ همین.
?رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم. همان شب حضرت حجه بن الحسن (عج) را خواب دیدم…
?فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غر می زنی؟ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری!!!
?آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت (عج) به من دارند…
?وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی، وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش به دست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی؛ خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی گره ای باز می کنی؛
ولو به جواب دادن سوال رهگذری..
ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند.
پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد . با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای . او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم.
مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید پرسید حالت چه طور است ؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری ؟ بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده ! ناشنوا گفت نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل ! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد.
اینکه چند خط نوشته میشه مهم نیست ،گاهی با دو حرف هم احساسات و اندیشه ات رسوا می شود
هِی….
حوصله ام سر رفته بود و شروع کردم وب گردی گفتم یه اسم جدیدم برای وبلاگ انتخاب کنم.هر اسمی که به ذهنم می رسید در بلاگفا ثبت شده بود.
حتی اسم خیلی از وبلاگ ها رده اول کوثر بلاگ که تا حالا فکر میکردم چقدر جدید و خلاقانه است!!!
بعضی از وبلاگ ها را که باز می کردم خیلی مطالبش دستنویس قشنگی را گذاشته بود.اما به روز رسانی ها همه مال سه چهار سال پیش بودیاد گورستان ها افتادم.
حوصله ام بیشتر سر رفت و کمی علاقه ام سرد شد و اینطور بود امار وبلاگم روبه بالا رفتن کرد.
وقتی رفت بالا متوجه شدم کوثربلاگی ها هنوز زنده اند.
آیت الله بهجت (ره) : ما برای اوقات خواب خود افسوس میخوریم که چرا برای نماز شب بیدار نمی شویم،در صورتی که اوقات بیداری را به غفلت می گذرانیم!زیرا اگر در بیداری به توجه و بندگی مشغول بودیم،توفیق بیداری شب را نیز برای تهجد و خواندن نافله ی شب و تلاوت قرآن پیدا میکردیم. ?در محضر بهجت،ص۱۴