شیطان به موسی(ع) گفت:
سه وقت به انسان مسلط میشوم:
❶وقتی ازخودش راضی باشد.
❷اعمال خوبش را زیاد بداند.
❸گناهانش راکم وکوچک بداند.
?کافی؛ج۲؛ص۳۱۴
هـر جا که میروم میبینم بالای میـز خود نـوشتـه اند:
هدف ما جـلب رضـایت شمـاست! هدف ما جلب رضایت مشتریست!
ای کاش همه می نوشتند : هدف ما جـلب رضایـت خداست
امام رضـا(؏)
كسى ڪه در دلـش هوايى جـز خشنودى خدا خطـور نكند، من ضمانت مى كنم كه خداوند دعايـش را مستجـاب كند.
ڪافى ج۲، ص۶۲، ح ۱۱
جوانی به سراغ عالمی رفت و گفت سه سوال دارم:
وجود خدا راثابت کن
وجود قضا وقدر را..
چطور میشه که شیاطین از آتش هستند ودر قرآن امده که درجهنم عذاب میشن آتش بر آتش چگونه تاثیر دارد؟
عالم سیلی بر صورت جوان زد جوان ناراحت شد که مگه من چه گفتم که منوزدین.عالم گفت
جواب هرسه سوال توست.
سیلی زدن ایجاد درد کرد آیا درد رادیدی؟
گفت ندیدم ولی دردراحس کردم
عالم گفت: خدا هم وجود داره وجود او بانعمت هامعلوم میشه
آیا میدانستی که سیلی میزنم گفت خیر گفت این قضا وقدر هست.
دست من وصورت تو ازیک جنس بوداما درد را بر صورت وارد کرد
همانطور میتواند آتش بر آتش ایجاد عذاب کند.
آیتالله بهجت(ره):
چرا به این معـــرفت نرسیدهایم
ڪه هرحرفی مــےزنیم قبل از این
که ما بشنویم به گوش امام زمان
مـــےرســد اگر این مطلــب را درڪ
ڪردیم حضور و غیاب حضــــرت
برای ما یڪسان مـےشود.
السلام علیک یا ابا صالح المهدی
السلام علیک یا ابا صالح المهدی
پیامبراکرم صلّیالله علیه وآله
اگر تمامی باغ ها قلم، و دریاها مرکّب، و جنیّان محاسبه کننده و انسانها نویسنده شوند، قادر به شمارش فضائل علی بن ابیطالب(علیهالسلام) نخواهند بود.
کشف الیقین؛ صفحه ۲.
حضرت آیة الله العظمی مرعشی نجفی (ره)
بنابر آنچه در زندگینامة معظّمله ذكر شده، ایشان سه مرتبه موفق به تشرّف به خدمت حضرت شدند، كه ما در اینجا یك مورد را به طور اختصار ذكر می كنیم: «در ایّام تحصیل علوم دینی و فقه اهل بیت در نجف اشرف شوق زیاد جهت دیدار جمال مولایمان بقیةالله الاعظم (عج) داشتم. با خود عهد كردم كه چهل شب چهارشنبه پیاده به مسجد سهله بروم؛ به این نیّت كه جمال آقا صاحب الامر (علیه السلام) را زیارت و به این فوز بزرگ نائل شوم. تا 35 یا 36 شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفاً این شب، رفتنم از نجف به تأخیر افتاد و هوا ابری و بارانی بود. نزدیك مسجد سهله خندقی بود. هنگامی كه به آنجا رسیدم بر اثر تاریكی شب وحشت و ترس وجودِ مرا فرا گرفت… ناگهان صدای پائی از دنبال سر شنیدم كه بیشتر ترسیدم. برگشتم به عقب، سیّد عربی را با لباس اهل بادیه دیدم. نزدیك آمد و با صدای فصیح گفت: «ای سید، سلام علیكم» ترس و وحشت به كلی از وجودم رفت و تعجب آور بود كه در این تاریكی ایشان چگونه متوجّه سیادت من شد. به هر حال سخن گفته و می رفتیم. از من سؤال كرد: قصد كجا داری؟گفتم مسجد سهله. گفت: به چه جهت؟ گفتم: به قصد تشّرف زیارت ولی عصر (عج) مقداری كه رفتیم به مسجد زیدبن صوحان رسیدیم، داخل شده و نماز خواندیم و بعد از دعائی كه سیّد خواند كه كأن دیوار و سنگها با او دعا می خواندند انقلاب عجیبی در خودم احساس كردم كه از وصف آن عاجزم.
بعد سیّد فرمود: تو گرسنهای و سه قرص نان و سه خیار سبز تازه در سفره داشت كه باهم خوردیم و من به این معنی منتقل نشدم كه در وسط زمستان خیار تازه از كجا آمده سپس داخل مسجد سهله شده ایشان اعمال مقامات را انجام دادند ومن هم تبعیت كردم و نماز مغرب و عشاء را هم به ایشان اقتدا نمودم… بعد به ایشان گفتم: چای و قهوه و یا دخانیات میل دارید؟ فرمودند: اینها از فضول زندگی است و ما از این فضولات دوریم»… بعد صحبتهائی بین آن بزرگوار و آقای مرعشی رّد و بدل می شود و آقا سفارشاتی به ایشان می كنند از جمله تأكید بر خواندن زیارت عاشوراء و قرائت قرآن. سپس آقای مرعشی به جهت حاجتی از مسجد بیرون رفته و به ذهنشان خطور میكند كه این بزرگوار كیستند؟ برمی گردد و دیگر آقارا نمی بیند و یقین می كند كه حجةبنالحسن المهدی بودهاند.»
منبع: شیفتگان حضرت مهدی (عج) ـ ج 1 ـ ص 130