شهید نورعلی شوشتری?
دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم !
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم
ناممان گم نشود
جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد
الهی : نصیرمان باش تا بصیر گردیم
بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم
و آزادمان کن تا اسیر نگردیم
?هدیه به روح شهید بزرگوار صلوات?
استجابت دعا !
?خداوند وقتی حاجات را به تاخير مى اندازد دارد، چيزى بهتر و بزرگتر به تو ميدهد .منتها تو حواست به خواسته خودت است و آن را نمى بينى .
?دعا بكن ولى اگر اجابت نشد باخدا دعوانكن،ميانه ات با او بهم نخورد چون تو جاهلی و او عالم و خبير.
?وقتے به خدا بگوييد خدايا من غيرازتو كسى را ندارم، خدا غيورست و خواسته ات را اجابت مى كند.
?اگرميخواهيد دعايتان گيرا شود دوستان و همسايگان واهل مملكتتان را جلو بيندازيد و اول براى آنها دعا كنيد
#حاج_اسماعيل_دولابی
آیت الله اراکی (ره) فرمودند:
? شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.
? پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر.
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه ی مولایم حسین (ع) است!
گفتم چطور؟
? با اشک گفت:
آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید.
? ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند اینهمه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.
?آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین (علیه السلام) آمد و فرمود:
☘️ به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در برزخ. باشد تا در قیامت جبران کنیم!
? همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست.
جواب، عشق به مولایش امام حسین (علیه السلام) بود.
? منبع: کتاب آخرین گفتار
??
??ثواب گفتن یکبار
{ بسم الله الرحمن الرحيم }
70 هزار قصر از یاقوت دربهشت
76 هزار نوشته شدن حسنه
76 هزار پاک شدن گناهان
76هزار بالارفتن درجه
?بحارالانوارج92ص258
?خاک پای پدر و مادر باشید?
? مواظب باشید عاق والدین نشوید و پدر و مادر نفرینتان نکنند و بگویند:"خدایا من از این فرزندم نمی گذرم”
? یک وقت خیره خیره به پدر و مادرتان نگاه نکنید. حالا پدرتان سر شما داد زده است، نباید کاری کنی.
? پدر حاج شیخ عباس قمی مفاتیح الجنان، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود.
? حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که “بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم!” حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت:"پدر جان! دعا کن بفهمم” نگفت این کتاب را من خودم نوشتم،
? نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت: “پدر جان! دعا کن بفهمم”
??
حُبِ دنیا !
و حُبِ خدا !
در یک دل جای نمیگیرد…؛
باید از یکی از آنها گذشت…
#آیت_اللّٰه_حقشناس(ره)
فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو ڪه گناه ڪمتر کنم.
? بهلول گفت: بدان وقتی گناه میڪنی، یا نمیبینی ڪه خدا تو را میبیند، پس ڪافری.
? یا میبینی ڪه تو را میبیند و گناه میڪنی، پس او را نشناختهای و او را نزد خود حقیر و ڪوچڪ میشماری.
? پس بدان شهادت به اللهاڪبر، زمانی واقعی است ڪه گناه نمیڪنی. چون ڪسی ڪه خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب مینشیند و دست از پا خطا نمیڪند.
? ? ?
#ملعونین_در_قرآن ??
⇜دروغ گویان
⇜بنی امیه
⇜ظالمان
⇜ابلیس
⇜منافقین
⇜یهودیان لجوج
⇜کافران و مشرکان
⇜کتمان کنندگان حق
⇜شایعه سازان دروغ پرداز
⇜تهمت زنندگان به بانوان پاک دامن
⇜آزار دهندگان خداوند و پیامبر (ص)
⇜تکذیب کنندگان کتاب آسمانی قرآن…
{ اولئکَ یَلعَنُهُمُ اللهَ و یَلعَنُهُمُ اللاعِنونَ }
لعنت خدا درقرآن = بزرگی گناه و شدت گناه
#ســوره_بقــــره_آیـــه_۱۵۹
از آیت الله بهجت پرسیدند: برای بیماری ها چه کنیم،
پاسخ دادند خداوند متعال کپسولی درست کرده است
که تمام ویتامینها در آن است
آن هم کپسول صلوات است.✨
محدّث بزرگوار سید جزایرى در زهرالربیع از ابن خلکان و حاج میرزا هاشم خراسانى در منتخب التواریخ از اثنى عشریه حکایت مى کنند که: روزى مردى با زن خود مشغول غذا خوردن بود و غذا مرغ بریان بود، سائلى بر درب خانه اظهار حاجت کرد، آن مرد او را محروم کرد و چیزى نداد، بعد از مدّتى روزگار بر او برگشت و ثروت و دارایى اش از بین رفت و زن را نیز طلاق داد. زن با مرد دیگرى ازدواج نمود. از اتفاقات عجیب آن که، روزى آن زن با شوهر دوّم مشغول غذا خوردن و از جمله مرغ بریان بود که فقیرى بر درب خانه خوراک خواست. مرد گفت: مقدارى غذا و مرغ براى او ببر. وقتى زن غذا را به دست فقیر مى داد، دید گویا او را دیده است، دقّت کرد، سبحان الله، چه مى بینم! همان شوهر اوّلش بود که به این روز افتاده بود. گریه اش گرفت و برگشت. شوهر سبب گریه را پرسید پاسخ داد: شوهر اوّل من بود، یک روز با او غذا مى خوردم گدایى آمد و او آن گدا را محروم کرد. مرد گفت: خدا گواه است آن سائل من بودم و چون تلخى ناامیدى را دیده ام نمى خواهم کسى از در خانه ام محروم برود