:اعتماد به ساقی!
جبرئيل در زندان نزد حضرت يوسف آمد و گفت : اي يوسف چه كسي ترا زيباترين مردم قرار داد ؟ فرمود : پروردگار .
گفت : چه كسي ترا نزد پدر محبوب ترين فرزندان قرار داد ؟ فرمود : خدايم .
گفت : چه كسي كاروان را به سوي چاه كشانيد ؟ فرمود : خداي من .
گفت : چه كسي سنگي كه اهل كاروان در چاه انداختند از تو باز داشت ؟ فرمود : خدا .
گفت : چه كسي از چاه ترا نجات داد ؟ فرمود : خدايم .
گفت : چه كسي ترا از كيد زنان نگه داشت . فرمود : خدايم .
گفت اينك خداوند مي فرمايد : چه چيز ترا بر آن داشت كه به غير من نياز خود را باز گوئي ، پس هفت سال در ميان زندان بمان (به جرم اينكه به ساقي سلطان اعتماد كردي و گفتي : مرا نزد سلطان ياد كن )
يوسف آن قدر در زندان ناله و گريه كرد كه اهل زندان به تنگ آمدند ، بنا شد يك روز گريه كند و يك روز آرام بگيرد .
?نمونه معارف ج3 ص 280
لئالی الاخبار ص 92
انسان با سه چیز مغرور میشود؛
1- نام بزرگ
2- خانه بزرگ
3- لباس فاخر
اما افسوس که بعد از مرگ؛
1- نامش… مرحوم
2- خانه اش… قبر
3- لباسش… کفن
بر چرخ فلک مناز که کمر شکن است
بر رنگ لباس مناز که آخر کفن است
مغرور مشو که زندگی چند روز است
در زیرِ زمین شاه و گدا یک رقم است
پادشاهی در خواب دید تمام دندانهایش افتادند!
دنبال تعبیر کنندگان خواب فرستاد …
اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید.
پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند…
دومی گفت: تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی تر خواهد بود…
پادشاه خوشحال شد و به او جایزه داد!
هر دو یک مطلب یکسان را بیان کردند اما با دو بیان متفاوت…