داشتم در گروه های مختلف طلبگی میچرخیدم و مطالبشون را میخوندم.دیدم روی مطلب فرزند آوری توجه زیادی کردند و روی این کلام رهبری که فرمودند:
(بگویید مبلغين روي افزايش جمعيت تبلیغ كنند)
تاکید کرده و مطلب گذاشته اند.
کمی دقت کردم.چه کسی وکجا میخواهد کلام رهبری را اجرائی کند؟!
اصلا این مطالب را طلبه ها برای چه کسی تبلیغ میکنند؟!
وقتی با کمال تعجب دیدم ،اکثر طلبه ها واکثرشون تک فرزند و دو فرزند هستند!!!!
لابد خطاب رهبری استثنای خود مبلغین بوده!!!
همین الان به خودمان فکر کنیم…….
اوه چقدر توجیه کردیم که ما نمی توانیم فرزند دیگری داشته باشیم به جهت تربیتی و اقتصادی و فرهنگی و….
لابد بینش ما بهتر است که این امورات را ملاحظه کردیم و حضرت ایشان خیر….!!!!
کی وکجا می خواهیم ثابت کنیم ما مطیع ولایت هستیم؟!
تو همه فرمایشات و اوامر ایشان چون و چرا می آوریم….!!!
مثلا استفاده و حمایت از کالای ایرانی
کالای ایرانی کیفیت ندارد ….کالای ایرانی گران است…کالای ایرانی….
ای بابا این ها را رهبر سنجیده ایشان ما رابسیج کرده.
یعنی رهبری یک نیروی مطیع و گوش بفرمان پا به رکاب بدون چون وچرا میخواهد.اما کو وکجاست؟!
ما را که نگفته کلام رهبر استثنا طلبه ها را دارد و ما فقط باید مبلغ باشیم نه عامل!!!!!
#قلم خودم
گاهی باید لبخند زدو اشک ها را پاک کرد خوبی ها را دید و بدی ها را دور زد محبت ها را حس کردو بی محبتی ها را له کرد شست دل را از دوده های سیاه شهر از زنگار خستگی ها و بی عدالتی ها پاک کنیم روح را آینه کاری کنیم قلب را باید پرواز کرد زندگی همین است.همین لحظات که می آیند و می روند و ما منتظریم لحظه دیگر بیاید تا زندگی کنیم غافل از اینکه ما در جریان زندگی هستیم. زندگی قطار نیست که بایستد در ایستگاهی که ما می خواهیم آنجا باشیم زندگی وزش باد است که میوزد از هر کوی و برزنی در جریان و حرکت است بین کوچه پس کوچه های غم و شادی ،گاهی این کوچه و گاه آن کوچه ،اماجریان دارد و نمی ماند گاه نسیم ملایمی است و گاه طوفانی شدید خودمان را بسپاریم به دوست ،به خدا #قلم خودم
نمردیم، ماکارونی هم خانم شد
با اشتیاق گفت از این بعد من هم میرم مهد قرآن ولی با دوستم آخه اون داره میره،میرم تو کلاس اونا
گفتم :برو بپرس ببین اسم معلمشون چیه؟
تا خواست بره و برگرده،یه آبنبات از جامانده خوراکی های بچه ها پیدا کردم و چپوندم گوشه دهانم .!در همین حال بودم که یکهو پرید و اومد وسط اتاق مامان اسم خانومشون ماکارانی
پسر یک طرف من هم یک طرف فهمیدم فامیلش به اصطلاح توی دهانش نمیپیچه و ماکارانی تبدیل به خانوم شده
خندم گرفت در حین خنده بودم که آب دهانم که حالا براثر آبنبات شیرین شده بود برگلویم پرید و به حال خفگی رفتم و القصه
حالم که جا اومد برام جا افتاد که انسان واقعا بدون خدا هیچه
این خوب برام جا افتاد که خدایا ما را آنی به حال خودمون نگذار یعنی چه
حالا فهمیدم نعمت نفس کشیدن چیه
اونجا که حضرت سعدی میفرماید:هر نفسی(نفس) که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب
وقتیپیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله می فرمایند:
نِعمَتانِ مَكفُورَتانِ الأَمنُ وَالعافِيَةُ؛
دو نعمت است كه شكر آنها گزارده نمی شود : امنيت و سلامتى.
الخصال، ص 34
واقعا لحظه به لحظه ما داریم نعمت دریافت میکنیم.پس چطور معصیت منعم میکنیم؟تازه نفسش یکیش،قلب و کبد و معده و….. همین اعضای داخلی
خدایا شکرت وشکرت به خاطر نعمت هایی که به ما دادهای و ما فراموش کردیم و چسبیدیم به نعم ظاهری.شکرت
همین طور توی پارک نشسته بودم و بازی بچه ها را نگاه میکردم.
عجب تفاوتی!!! دخترا ناز ناری پله ها را یکی یکی بالا میرفتند تامبادا یک ی دوتا بشه و بخورن زمین.اونطرف تر پسر بچه ها را میدیدی که مثل مارمولک خودشون را از روی سرسره و نرده ها بالا میکشیدند. دخترها خدا نکنه که میخوردند زمین،چون یکی دوان دوان بایدمیومدو اشک هاش را پاک می کرد و یه تکونم به لباساش میداد. پسرا همینطور که خورده بودند زمین دستشون را به بند شلوارشون می گرفتند و جستی میزدند وچنان بلند میشدند که مبادا از بازی جا بمونند.
البته استثنا هم داریم .
خیلی جالبه تفاوت پسر و دخترا از بچگی قابل دیدن. انگار دست خالق روزگار از همون اول پسرها را مقاوم بار میاره تا بتونه پذیرای کارهای سخت باشه و بتونه مسئولیت زندگی و دوست داشتن کسی را به عهده بگیر.ودخترا رو طوری بار میاره که سرچشمه محبت باشه و عاطفه.با ظرافت خودش زیبائی را به این دنیای خشن تزریق کنه.
اما نمیدونم چی میشه که بعضیا میخوان این نظم را بهم بزنند و دست به کارهایی بزنند که با خانومیشون مغایرت داشته باشه و مجبور باشند سختی و خشکی جامعه را به خودشون تحمیل کنند.مثلاراننده کامیون مثلا مکانیک چمیدونم یا هرچیز دیگه…. هرچی نگاه می کنم به دختران توی پارک و خانم های کامیون نشین جاده وجه اشتراکی بین این ظرافت واون…نمیبینم. این حدیث حضرت رسول را خیلی دوست دارم که میفرمایند:المراه ریحانه لیس بقهرمانه البته نا گفته نماند که خیلی از خانم ها به جهت نبود کار و اینکه سرپرستند به این کارها روی می آورند که همین جا باید از دولت های محترم تقدیر و تشکر کرد!!!
روی سخنم به سمت خانمایی که از سر خوشی این کار را میکنند.
اسلام خواسته زن ملکه خانه باشه.به دور از محیط خشک وخشن جامعه.نفقه را به عهده مرد گذاشته.تا با آرامش داخل خونه باشه ،با بچه هاش بازی کنه.تفریح کنه .میتونه در جامعه بیرون کارو فعالیت کنه، ولی در صورت تمایل زن و نه بالاجبار.
بابا یعنی تو ملکه ای!
حالا یه عده این وسط موش میدوانند که، ای بابا !حقوق زن مسلمان از بین رفته را نمیدونم چی باید گفت
. من میخواهم ملکه باشم …
#به قلم خودم
مامان خدا چیه و چه شکلی ؟ گفتم: مامان خدا شکل نداره! باور نمیکنید یکم ترسید. کمی نزدیکتر شدم بهش و گفتم: من تو را دوست دارم ،دوستی مرا میبینی؟ ادکلن را در هوا اسپری کردم و گفت :چه بوی خوبی! گفتم :بو را میبینی گفت :نه گفتم: خدا راهم نمیبینیم، امااز چیزای دیگه میفهمیم هست ،مثل دادن بابا مامان خوب ( گفتم از فرصت استفاده کنم و جای خودم را باز کنم)مثل گل ها و درخت ها و کلی مثال زدم و مثال گفت ،البته مثالهاش از موتور و ماشین و……بود. گفت: مامان خدا کجاست؟ با خودم گفتم، قدری کودکانه پاسخش را بدهم.گفتم خدا جا ومکان نداره ،در قلب ما آدم هااست، توی دل ماست . دیدم داره کاربه جایی میرسه که سوالاتش پیچیده میشه حواسش را پرت کردم و در رفتم!! چند روزی گذشت….. اومد پیشم و گفت مامان گرسنمه! گفتم :تو الان مگه غذا نخوردی! خیلی حق به جانب و همه چیز فهم گفت: خدا تو دلم همش را میخوره! عجب عجب از این ارتباط ومنطق 1.خدا تودل ماست 2.خدای توی دل غذای من را میخوره نتیجه:من گرسنه ام فکر نکنم این صغری و کبری منطق، مثل الان براتون جا افتاده باشه!!! حالا از این دراز گوئی میخواستم اینا بگم. واقعا کودکان چقدر دقیق میشنوند و نتیجه میگیرند.یه پاسخ اشتباه یه نتیجه اشتباه را در بر داره حتی اگه جوابای دیگه درست باشه. سکوت خیلی ارزشش از پاسخ های سهل انگارانه و گاها غلط بیشتره. یه جواب غلط یه نتیجه غلط را در برداره. چه زیباست سخن امام علی (علیه السلام): از سخن گفتن در موردی که راه و چاره آن را نمی شناسی و حقیقت آن را نمی دانی بپرهیز.» #به قلم خودم
وقتی بچه ها بابا بابامی گویند وقتی توی پارک میخورند زمین و بابا بلندشان میکند وقتی بابا دلش بیشتر از مامان برایشان می سوزد وقتی اشک های دخترانه اش را بابایش پاک میکند وقتی پسرکلمه تومرد شدی را از زبان بابا میشنود و ذوق میکند وقتی با گرفتن دست های بابا شب خوابش میبرد از فرزندان شهید شرمنده می شوم. حالا اوهست و یک قاب عکس و تمام زندگیش اوست و دستان بیجان پدر در پشت قاب عکسش اوهست و نبودن دستی که بلندش کند ونگاهی که به دنبالش می گردد اوهست اشک های خشک شده روی صورتش او هست و یک دنیا خاطره قدری قدر شناس باشیم #به قلم خودم
شاید این مطلب من به خیلی ها بربخوره! مهم نیست بالاخره باید گفته بشه. من که از بعضی که شاید قسمت حداکثری طلاب بشه خسته شدم. اصلا توهیچی فعالیت ندارن وقتی میگم هیچی هیچیا!!! موقع درس و امتحانات که یه ریز تو کتاب و درسند و بعدشم در استراحت مطلق. پس فرق من طلبه با دانشجوی دانشگاه چیه؟ نه توتبلیغ و نه توی کلاس و نه کارگاهی ونه …. پس رسالت طلبگی چی میشه. به خدا جای تعجب داره! بهشون میگی تو وبلاگ نظر بدید ،نه لا اقل یه سربزنید !مگه چقدر وقت میگیره ….غیر از درصدی به روی مبارک خودشونم نمیارند. میگی بیایید تو فلان عرصه فرهنگی فعال باشیدبازم همون درصد قبل میان میگی تبلیغ همون درصد طلاب میان بابا پس بقیه کجاییم و کجایند وکجاهند و وکجا….. پس تو حوزه هم درصدی داریم…. البته یکسری هم رسالت انتقاد دارند و حرف زدند ولی عمل هیچ و هیچ و هیچ
کوله بار سفر ذهن را میبندم واز کوچه پس کوچه های خاطراتم عبور میکنم و به جاده قلبم میرسم. ضربان جاده بالارفته است .مثل اینکه به خوب جایی نزدیک شده ام.جاده فرعی چشمانم اشکبار است .اما دلم سبک است .برق خاطره اش فضای ذهنم را روشن میکند .به یاد تو افتاده ام. تو تنها مکان زیبای دنیاهستی که هر چقدر هم بروم خسته نمی شوم. تنها جایی که آدما با کوله بار سنگین میرند و وقت برمی گردند سبک سبکند. تنها جایی که دل آدم را نمیزنه.تکراری نمیشه. تنها جائی که صدای شیپورهاش گوش را نوازش میده و اشک راجاری میکنه. تنها جایی که زیارت نرفته های کربلا بهش دخیل میبندند. تنها جایی که فقرا حجشون را اونجا انجام میدند. آره دارم نزدیک میشم اینجا مقر خاطره حرم امام رضا است.که نور ایون طلاش فضای ذهنم را گرفته.
#دلنوشته
همیشه گلایه از بد حجابی و زیاد شدن بی عفتی در جامعه! همیشه گلایه از کاهل نمازی و افزایش بی نمازی در جامعه! گاهی میگیم فلان پارک و فلان محیط دیگه به درد مذهبی ها نمیخوره چون دیگه جو اون خوب نیست! گاهی و گاهی و گاهی……
میتوانیم نماد باشیم
وقتی آقای پناهیان می فرمایند:"اگر محجبه ها با شوق حجاب داشته باشند این شوق دیده می شود و حجاب افزوده می شود “را شاید به توان به مذهبی ها وشوق عبادت و…تعمیم داد
ترویج نماز:داخل پارک تفریحی که معمولا خانواده ها شام اونجا میبرند صدای اذان مغرب بلند شد.خانواده کنار ما بلند شدند و زن ومرد نماز را به جماعت یکی از اعضای فامیل خواندند.به مرور اگه چند تا خانواده این کار را بکنند حالا جماعت یا فرادا چه تاثیری داره؟ نماد حضور:یکی از خیابان های شهر که جولانگاه افراد غیر مذهبی شده بود شد قرار گاه من و دوستان ،از اون هفته ماهم میرفتیم پیاده روی تو همون خیابون سرسبز و…..بقیه هم که دیدن بچه مذهبی ها هم اونجا رفت و آمد دارند کم کم وکم کم شد مقر ما.شایدم خیلی از اونا را آوردیم تو مقر خودمون و با ما دوست شدند از خیابون فلان هم که مغاز دار هاش دیگه ما را تحویل نمی گرفتند هم با دوستام گذر می کردیم.حالا تعداد که بره بالا…. حالا شما بگید دیگه چی میشه کرد…..